کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قَوْلُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَول، جمع: اَقوال، جمعالجمع: اَقاویل] qo[w]l ۱. گفتار؛ سخن، کلام.۲. وعده.۳. [قدیمی، مجاز] عقیده؛ نظر.〈 قول دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) وعده دادن؛ پیمان کردن.〈 قول گرفتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) پیمان گرفتن؛ عهد گرفتن.〈 ...
-
قول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qu(o)l قلب سپاه در میدان جنگ.
-
خوش قول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošqo[w]l کسی که به قول و وعدۀ خود عمل میکند.
-
واژههای همآوا
-
قول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَول، جمع: اَقوال، جمعالجمع: اَقاویل] qo[w]l ۱. گفتار؛ سخن، کلام.۲. وعده.۳. [قدیمی، مجاز] عقیده؛ نظر.〈 قول دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) وعده دادن؛ پیمان کردن.〈 قول گرفتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) پیمان گرفتن؛ عهد گرفتن.〈 ...
-
قول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qu(o)l قلب سپاه در میدان جنگ.
-
غول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qo(u)l جایی که برای گاووگوسفند در کوه یا صحرا درست کنند؛ آغل؛ غار: ◻︎ گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دواندوان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۹).
-
غول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اغوال و غیلان] qul ۱. موجود افسانهای بسیار بزرگجثه و بدهیکل.۲. جانور مهیب مانند دیو؛ هیکل بزرگ.〈 غول بیابان: = 〈 غول بیابانی〈 غول بیابانی:۱. غولی که گمان میرود در بیابان باشد: ◻︎ حذر از پیروی نفس که در راه خدای / ...
-
جستوجو در متن
-
قل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی (= بگو)] [قدیمی] qol قول؛ گفتار.
-
اقاویل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اقوال، جمعالجمعِ قول] [قدیمی] 'aqāvil = قول qo[w]l
-
اقوال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَول] 'aqvāl = قول qo[w]l
-
متفق القول
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی: متّفقالقَول] mottafeqolgo[w]l همسخن؛ همقول؛ یکزبان.
-
مقلد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] moqalled کسی که از دیگری تقلید کند؛ کسی که قول و عمل کس دیگر را تقلید و پیروی کند.
-
قباحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قَباحة] qa(e)bāhat ۱. زشتی در قول، فعل، یا صورت.۲. رسوایی؛ فضاحت.