کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قَدَّمَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقدام] qadam ۱. اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه.۲. گام.۳. کار؛ عمل.〈 قدم افشردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. پا فشردن.۲. پافشاری کردن.〈 قدم برداشتن: = 〈 قدم برگرفتن〈 قدم برگرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] حرکت کردن؛ راه افتا...
-
قدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qedam ۱. سابقه در امری؛ دیرینگی.۲. [مقابلِ حدوث] (فلسفه) وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر.
-
ثابت قدم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [مجاز] sābetqadam ویژگی کسی که در تصمیم خود پابرجا و استوار است؛ ثابتعزم.
-
فرخ قدم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] farroxqadam فرخپی؛ خجستهپی؛ خوشقدم.
-
قدم گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qadamgāh ۱. جای قدم نهادن.۲. جایی که اثر پایی در سنگ پدیدار باشد.〈 قدمگاه آدم: در روایات، سرندیب که حضرت آدم نخستین بار بر روی زمین در آنجا قدم گذاشت.
-
پیش قدم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] pišqadam کسی که جلوتر از دیگری به راهی برود یا به کاری اقدام کند؛ پیشگام.
-
خوش قدم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی، مقابلِ بدقدم] [عامیانه] xošqadam ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است؛ خجستهپی.
-
هم قدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] hamqadam دو یا چند تن که با هم راه بروند؛ همگام؛ همراه.
-
واژههای همآوا
-
قدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقدام] qadam ۱. اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه.۲. گام.۳. کار؛ عمل.〈 قدم افشردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. پا فشردن.۲. پافشاری کردن.〈 قدم برداشتن: = 〈 قدم برگرفتن〈 قدم برگرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] حرکت کردن؛ راه افتا...
-
قدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qedam ۱. سابقه در امری؛ دیرینگی.۲. [مقابلِ حدوث] (فلسفه) وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر.
-
جستوجو در متن
-
فرخنده پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farxondepey نیکپی؛ مبارکقدم؛ خوشقدم.
-
اقدام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قدم] [قدیمی] 'aqdām = قَدَم
-
خجسته پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xojastepey = خوشقدم