کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قَتَلَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قتل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qatl ۱. کشتن.۲. شهادت یکی از امامان شیعه: روز قتل.
-
واژههای همآوا
-
قتل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qatl ۱. کشتن.۲. شهادت یکی از امامان شیعه: روز قتل.
-
جستوجو در متن
-
کشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) košt قتل؛ کشتن.
-
مسلخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] maslax ۱. قتلگاه.۲. کشتارگاه.
-
کبیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: کبیرَة، جمع: کبائر و کبیرات] kabire ۱. (فقه) [مجاز] گناه بزرگ، مانند قتل و زنا.۲. (صفت) =کبیر
-
جنایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جنایة، جمع: جنایات] jenāyat ۱. (حقوق) جرم و گناه بزرگ، مانند جرح و قتل.۲. گناه؛ جرم.
-
صبوره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: صبورَة] [قدیمی] sabure ۱. مصبور.۲. مردی که بهدلیل ارتکاب قتل، بازداشتشده.
-
کشتار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: kōštār] koštār ۱. کشتن.۲. بسیارکشتن؛ قتل عام.۳. کشتن گاو و گوسفند در کشتارگاه؛ ذبح.
-
کشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] košeš کشتن؛ قتل؛ کشتار: ◻︎ صواب است پیش از کشش بند کرد / که نتوان سر کشته پیوند کرد (سعدی۱: ۵۱).
-
خون ریزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xunrizi ۱. (پزشکی) خارج شدن خون از رگ.۲. [مجاز] قتل.〈 خونریزی ماهیانه (ماهانه): (زیستشناسی) ( قاعدگی
-
کشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) košte ۱. بهقتلرسیده؛ مقتول.۲. [مجاز] عاشق؛ شیفته.۳. [مجاز] در بازی نرد، ویژگی مهرۀ خارجشده از بازی.۴. [قدیمی، مجاز] خاموششده.
-
کشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kūstan] koštan ۱. به هلاکت رساندن؛ به قتل رساندن.۲. ذبح کردن.۳. [مجاز] مقهور کردن؛ شکست دادن.۴. [مجاز] به شدت کار کردن؛خسته کردن.۵. [عامیانه، مجاز] در بازی نرد، خارج کردن مهره از بازی.۶. [قدیمی، مجاز] خاموش کردن چراغ و مانند آن.
-
زندیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: zandīk، جمع: زَنادِقَة و زَنادیق] [قدیمی] ze(a)ndiq ۱. کسی که در باطن کافر باشد و تظاهر به ایمان کند؛ ملحد؛ مرتد؛ کافر؛ بیدین.۲. هریک از اصحاب عبداللهبن سبا و از غلاة شیعه که معتقد به خدایی علیبن ابیطالب بودهاند و ...