کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قير پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] qir مادۀ غلیظ، سیاهرنگ، و چسبناکی که از نفت گرفته میشود و در ساخت آسفالت و عایقکاری بام ساختمانها به کار میرود.
-
جستوجو در متن
-
قیرگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] qirgun به رنگ قیر؛ سیهفام.
-
مقور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqavvar ۱. قیراندودشده.۲. گرد بریدهشده.
-
مومیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مومیاء، معرب، مٲخوذ از یونانی؟] [قدیمی] mum[i]yā مادهای سیاهرنگ شبیه قیر که با آن اجساد مردگان را نگهداری میکنند؛ خوپخین.
-
قار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qār ۱. ‹قیر› مادۀ غلیظ و سیاهرنگی که از نفت گرفته میشود زفت.۲. (صفت) [مجاز] سیاه: ◻︎ در غم آزت چو قیر سر شده چون شیر / وآن دل چون تازه شیر نوشده چون قار (ناصرخسرو۱: ۲۵۱).
-
قیراندود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] qir[']andud ۱. هرچه به آن قیر مالیده باشند؛ قیراندوده؛ قیرمالیده.۲. [مجاز] بسیار سیاه و تیرهرنگ.
-
قیرینه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قیر) [معرب. فارسی] ‹قیرین› [قدیمی] qirine به رنگ قیر؛ سیاه؛ تیرهرنگ: ◻︎ شبی گیسو فروهشته به دامن / پلاسینمعجر و قیرینهگرزن (منوچهری: ۸۶).
-
کفچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبچ› [قدیمی] kafč =کف۱: ◻︎ فروهشته لفچ و برآورده کفچ / به کردار قیر و شبه، کفچ و لفچ (فردوسی: ۶/۹۰).
-
خمانیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xamānide خمدادهشده؛ کجکردهشده: ◻︎ خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی: ۹۰).
-
شبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) šabe سنگی سیاه و درخشان؛ کهربای سیاه: ◻︎ شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (فردوسی: ۳/۳۰۳).
-
آسفالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: asphalte] 'āsfālt ۱. مخلوطی از قیر و شن که در ساختن کف خیابانها و جادهها و بامهای خانهها به کار میرود.۲. پوشش سطح جاده با این ماده.
-
قار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qār ۱. برف: ◻︎ چشم این دائم سفید از اشک حسرت همچو قار / روی او دائم سیه از آه محنت همچو قیر (انوری: ۲۴۵).۲. (صفت) سفید.
-
ماستیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: mastic] māstik ۱. شیرۀ درخت مصطکی که در دندانپزشکی برای قالبگیری و در نقاشی برای جلا کاربرد دارد.۲. ملاتی مرکب از قیر و شن نرم که برای بستن شکافها و جلوگیری از رطوبت به کار میرود.
-
زفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zeft ۱. (طب قدیم) مادۀ سیالی که از درخت صنوبر بیرون میآید و مصرف دارویی داشته؛ زفت رومی؛ صمغ.۲. [قدیمی] قیر که از نفت گرفته میشود؛ زفت بحری.〈 زفت یابس: صمغ خشک شدۀ درخت صنوبر.