کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قویّ، جمع: اَقوِیاء] qavi ۱. توانا؛ نیرومند؛ زورمند.۲. زیاد.۳. موثق.۴. [قدیمی] استوار.۵. [قدیمی] موثر.۶. [قدیمی] سخت.۷. [قدیمی] مطمئن.
-
قوی
فرهنگ فارسی عمید
[عربی، جمعِ قوَّة] qovā = قوا
-
واژههای مشابه
-
قوی استخوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavi'ostoxān ۱. آنکه استخوانهای درشت و محکم دارد.۲. [مجاز] پهلوان.
-
قوی الاراده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قویالارادَة] qaviyyol'erāde دارای ارادۀ قوی.
-
قوی البنیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قویالبِنیَة] qaviyyolbonye = قویبنیه
-
قوی بازو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavibāzu آنکه بازوان نیرومند دارد.
-
قوی بنیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qavibonye دارای بدنی سالم و نیرومند.
-
قوی پنجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qavipanje ۱. زبردست.۲. آن که زور بازو دارد.
-
قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qavijosse تنومند و نیرومند.
-
قوی حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qavihāl نیکوحال؛ خوشبخت.
-
قوی دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] qavidast ۱. زبردست.۲. (اسم، صفت) ظالم.
-
قوی دستگاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavidastgāh دارای شٲن و شوکت.
-
قوی دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] qavidel دلیر؛ پردل.
-
قوی رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavira'y آنکه رٲی و اندیشۀ درست و نیرومند دارد.