کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَوس] qo[w]s ۱. (نجوم) نهمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.۲. نهمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با آذر؛ تیرانداز.۳. (اسم مصدر) خمیدگی.۴. [جمع: اَقواس] [قدیمی] = کمان〈 قوسوقزح: = رنگینکمان
-
واژههای همآوا
-
غوث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qo[w]s ۱. یاری کردن؛ بهفریاد کسی رسیدن؛ یاری؛ اعانت.۲. (اسم، صفت) فریادرس.
-
غوص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غَوص] [قدیمی] qo[w]s ۱. شنا کردن و فرورفتن در آب؛ زیر آب رفتن.۲. به دریا فروشدن برای بیرون آوردن چیزی.〈 غوص کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. در آب فرورفتن.۲. [مجاز] در امری تٲمل کردن؛ غور کردن.
-
جستوجو در متن
-
اقواس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَوْس] [قدیمی] 'aqvās = قوس
-
سدکیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sadkis = قوس و قزح
-
اهلیلجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: اِهلیلَجِیّ] [قدیمی] 'ahlilaji ۱. به شکل اهلیلج.۲. (اسم) دو قوس که سربهسر بر شکلی محیط شود.
-
تیرانداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) tir[']andāz ۱. کسی که با کمان یا تفنگ به طرف کسی یا چیزی تیر بیندازد؛ تیرزن.۲. = قوس
-
شاه سپرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] šāhesparam = شاهاسپرغم: ◻︎ بوستانافروز بنگر رسته با شاهسپرم / گر ندیدستی خط قوسُقزح بر آسمان (ازرقی: ۷۲).
-
رامی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: رُماة] rāmi ۱. (نجوم) = قوس۲. (صفت) [قدیمی] تیرانداز.۳. (صفت) [قدیمی] سنگانداز.
-
منطقةالبروج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِنطقَةالبروج] (نجوم) mantaqatolboruj دایرهای که حرکت انتقالی زمین در آن صورت میگیرد و آن را به دوازده قسمت مساوی تقسیم کرده هر کدام را برج و هر برجی را به اسمی مینامند (حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو، ...
-
درونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] da(o)rune ۱. کمان؛ قوس.۲. =رنگینکمان۳. کمان حلاجی.۴. آنچه به شکل کمان باشد؛ خمیده؛ کمانی: ◻︎ بنفشهزار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی: ۴۴).
-
بیلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ بیل] ‹بیله، فیلک› [قدیمی] bilak نوعی پیکان پَهن یا دوشاخه: ◻︎ همان بیلزن مرد آلتشناس / کند بیلکش را به بیلی قیاس (نظامی۵: ۹۱۵)، ◻︎ وآن دل که در میان دو بیله به کین توست / در وی رسد ز قوس فلک زخم بیلکی (سوزنی: لغتنامه: بیله)
-
رنگین کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ranginkamān کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد میشود؛ قوسوقزح؛ کمان رستم؛ کمان بهمن؛ کمان سام؛ آزفنداک؛ آژفنداک؛ آفنداک؛ کرکم؛ کلکم؛ نوس؛ نوسه؛ نوشه؛ سویسه؛ سرویسه؛ تربسه؛ تربیسه؛ ترسه؛ سدکیس؛ شدکیس؛ سرکیس؛ اغلی...