کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قعر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قُعُور] qa'r ته؛ تک؛ گودی و ته چیزی.
-
واژههای همآوا
-
غار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اغوار و غیران] ‹غال› (زمینشناسی) qār شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین بهوجود میآید.
-
غار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] qār ۱. درختی بزرگ و تناور، با گلهای ریز و سفید، برگهای درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوشبو که در شام و برخی کشورهای دیگر میروید و میگویند تا هزار سال عمر میکند. برگ، پوست، و میوۀ آن در طب به کار میرود؛ ...
-
قار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) qār = قارقار〈 قاروقور: [عامیانه]۱. صدای شکم.۲. [مجاز] سروصدا؛ هیاهو.
-
قار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qār ۱. ‹قیر› مادۀ غلیظ و سیاهرنگی که از نفت گرفته میشود زفت.۲. (صفت) [مجاز] سیاه: ◻︎ در غم آزت چو قیر سر شده چون شیر / وآن دل چون تازه شیر نوشده چون قار (ناصرخسرو۱: ۲۵۱).
-
قار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qār ۱. برف: ◻︎ چشم این دائم سفید از اشک حسرت همچو قار / روی او دائم سیه از آه محنت همچو قیر (انوری: ۲۴۵).۲. (صفت) سفید.
-
قار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qār[r] قرارگیرنده؛ ثابت.
-
جستوجو در متن
-
بناب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بن آب› [قدیمی] bonāb قعر آب؛ ته آب.
-
تک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tak ۱. دنباله.۲. [قدیمی] ته؛ پایین؛ قعر.
-
غیابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غیابَة] [قدیمی] qayābat ۱. قبر؛ گور.۲. گودال.۳. قعر؛ ته.۴. ته چاه.
-
شنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šanār ۱. عار؛ ننگ؛ زشتترین عیب.۲. شوم؛ نامبارک: ◻︎ زآنکه بیشُکری بُوَد شوم و شنار / میبرد بیشکر را در قعر نار (مولوی: ۷۳).
-
آشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آشناه، اشنا، شناه، شناو› [قدیمی] 'āš[e]nā = شنا: ◻︎ بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا / با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم (سنائی: ۲۱۶)، ◻︎ هیچ دانی آشنا کردن بگو / گفت نی ای خوشجواب خوبرو (مولوی: ۱۵۰).
-
آغازیان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [جمعِ آغازی] 'āqāziyān ۱. ابتدایی.۲. (اسم) (زیستشناسی) جاندارانی که بدن آنها از یک یاخته تشکیل یافته و فقط با میکروسکوپ دیده میشوند و بیشتر در آبهای شیرین و قعر دریاها میان خزهها زندگی میکنند؛ تکیاختهای. بعضی از آنها در بدن انسان ی...