کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قطران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹ کتران› qat[a]rān مادۀ روغنیشکل و سیاهرنگ که از برخی درختان مانند صنوبر، عرعر، و امثال آن میچکد.〈 قطران زغالسنگ: مادۀ سیاهی که از تقطیر زغالسنگ بهدست میآید و در معالجۀ داءالصدف و اگزما به کار میرود.
-
جستوجو در متن
-
کتران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کتیران› [قدیمی] katran =قطران
-
کتیران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] katirān =قطران
-
عین القطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عَینالقطر] [قدیمی] 'eynolqetr روغنی سیاه و بدبو؛ قطران؛ مادۀ روغنی بدبو از مشتقات نفت.
-
آنتراسن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: anthracène] (شیمی) 'ānt[e]rāsen جسمی جامد و متبلور که از قطران زغالسنگ به وجود میآید و در تهیۀ بعضی مواد رنگی به کار میرود.
-
فسونگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fosungar = افسونگر: ◻︎ چنان کز فسونگر گریزند دیوان / به صد میل از ایشان گریزد فسونگر (قطران: ۱۲۱).
-
پرنون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برنون، پرنو، برنو› [قدیمی] parnun = پرنیان: ◻︎ نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا / نپوید آهو اندر دشت جز بر قالی پرنون (قطران: ۳۳۳).
-
شکوهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹اشکوهیدن› [قدیمی] še(o)kuhidan ترسیدن؛ واهمه کردن: ◻︎ جهانداران ز خشم او شکوهند / چو غمازان شکوهند از عیاران (قطران: ۲۳۸).
-
شریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] šarib آب قابل آشامیدن؛ هر مایعی که قابل آشامیدن باشد: ◻︎ کسی که خورده بُود شربتی شراب هوات / بر او شرنگ شود خوشتر از شراب شریب (قطران: ۴۰).
-
توره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تورک› (زیستشناسی) [قدیمی] ture شغال: ◻︎ تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از روبه و توره (قطران: رشیدی: توره).
-
تولوئن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: toluène] (شیمی) tolu(o)'en مایعی بیرنگ، فرّار، و قابل اشتعال که در قطران زغالسنگ وجود دارد و جهت تهیۀ مواد منفجره، دارو، و بعضی رنگها به کار میرود.
-
خورند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xorand درخور؛ لایق؛ شایسته؛ سزاوار: ◻︎ اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران: ۳۱۳).
-
کیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kil ۱. خمیده؛ کج: ◻︎ بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست / مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل (قطران: ۲۱۶).۲. آرزومند.
-
لاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lād پارچۀ نرم و لطیف؛ دیبا؛ حریر: ◻︎ باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم / پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد، لاد (قطران: ۴۳۹).