کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قطار
فرهنگ فارسی عمید
[عربی، جمعِ قَطر] [قدیمی] qetār = قَطر
-
قطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qe(a)tār ۱. وسیلهای نقلیه، مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و بهوسیلۀ لکوموتیو حرکت میکند؛ تِرَن.۲. چند حیوان بارکش که آنها را پشت سر هم ردیف کنند.۳. ردیف.۴. (موسیقی) گوشهای در بیات تُرک.
-
واژههای مشابه
-
پیش قطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] pišqatār شتری که در قطار جلوتر از همه باشد؛ نخستین شتر از شتران قطارکرده.
-
هم قطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] hamqatār دو یا چند تن که در یک خانه یا اداره به یک شغل و خدمت مشغول باشند.
-
جستوجو در متن
-
رج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) raj رده؛ رسته؛ صف؛ قطار.
-
تراموا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tramway] terāmvā قطار برقی درونشهری که بر روی خطآهنی که در خیابانها قرار دارد، حرکت میکند؛ قطار خیابانی.
-
کوپه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] kupe هریک از اتاقهای مخصوص مسافر در قطار.
-
ترن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: train] teran واگنهای مسافری یا باری که روی خط آهن حرکت میکنند؛ قطار.
-
سوزن بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) suzanbān کسی که در راهآهن بر سر دوراهی یا ایستگاه مٲمور قطع یا وصل کردن ریلها پیش از عبور قطار میباشد.
-
مهمان دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) mehmāndār ۱. کسی که در قطار یا هواپیما از مسافران پذیرایی میکند.۲. کسی که مهمان دارد و از او پذیرایی میکند؛ میزبان.
-
واگن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: wagon] ‹واگون› vāgon هر یک از بخشهای تشکیلدهندۀ قطار که بهوسیلۀ لوکوموتیو روی خط آهن حرکت میکند.
-
تونل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tunnel] tunel معبر حفرشده در کوه یا زیرِ زمین برای عبور قطار، اتومبیل، و سایر وسایل نقلیه.
-
خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هره› [قدیمی] xare آنچه در کنار هم یا بالای هم بهردیف چیده شده باشد؛ خرند؛ ردیف؛ قطار: ◻︎ گرد خانه کتابهای سره / از خری همچو خشت کرده خره (جامی۱: ۱۲۱).