کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قضای حاجت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مستراح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mostarāh مبال؛ مَبرز؛ جایی؛ توالت؛ موضع قضای حاجت؛ آبریز.
-
تغوط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqavvot غایط کردن؛ پلیدی کردن؛ پلیدی انداختن؛ قضای حاجت کردن.
-
کاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kāle ۱. کاسۀ سفالی ویژۀ قضای حاجت بیماران.۲. ظرف شرابی که از کدو ساخته میشود.
-
غایط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غائط] qāyet ۱. سرگین؛ پلیدی انسان.۲. [قدیمی] زمین پست؛ مغاک.۳. [قدیمی] موضع قضای حاجت.
-
آب دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābdast ۱. آبی که با آن دستوروی خود را بشویند: ◻︎ هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دستآب همه تسکین رضوان آمده (خاقانی: ۳۶۹).۲. وضو.۳. شستوشو پس از قضای حاجت؛ طهارت.۴. = مستراح۵. (صفت) چابک و ماهر و استاد در کار.