کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصيدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قصیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قصیدَة، جمع: قَصید و قَصائد] (ادبی) qaside شعری که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراعهای دوم همۀ بیتها همقافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ، حکمت، حماسه، یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است؛ چکامه.
-
قصیده سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] qasidesa(o)rā شاعری که قصیده میسراید؛ چکامهسرا.
-
جستوجو در متن
-
سرقصیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] sarqaside بهترین قصیده از قصیدههایی که در دیوان شاعری باشد.
-
قصاید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قصائد، جمعِ قصیدَة] qasāyed = قصیده
-
چکامه سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹چکامهسرای› (ادبی) ča(e)kāmesa(o)rā ۱. شاعر.۲. ٢. قصیدهگو؛ قصیدهسرا.
-
لامیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لامیَّة] (ادبی) lāmiyye قصیدهای که با قافیۀ لام باشد.
-
بیت القصیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَیتالقصیده] (ادبی) beytolqaside ۱. بهترین شعر قصیده؛ شاهبیت قصیده.۲. بیتی که غرض شاعر در آن گنجانیده شده.
-
چکامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čikāmak] ‹چغامه، چگامه› (ادبی) ča(e)kāme ۱. شعر.۲. قصیده. * چامه
-
چکامه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چکامهگوی› (ادبی) ča(e)kāmegu ١. قصیدهگو. ٢. شاعر
-
شاه بیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] šāhbeyt بیتی که از همۀ ابیات غزل یا قصیده بهتر و فصیحتر باشد.
-
الفیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به الف) [عربی: الفیَّة] 'alfiy[y]e قصیده یا منظومهای در هزار بیت که در موضوعهای مختلف گفته شده باشد: الفیهٴ ابن معطی در نحو، الفیهٴ ابن مالک در نحو.
-
محدود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahdud ۱. چیزی که حدونهایت داشته باشد؛ آنچه برای آن حدومرز تعیین شده باشد.۲. کوچک؛ مختصر.۳. ویژگی کسی که آزادی ندارد.۴. (ادبی) ویژگی قصیدهای که نسیب ندارد.
-
غرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: غرّاء] [مجاز] qarrā ۱. فصیح، بلیغ، و شیوا: قصیدۀ غرا، ابیات غرا.۲. [قدیمی] روشن؛ درخشان.
-
مطلع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مطالع] matla' ۱. جای برآمدن.۲. جا یا جهت طلوع ستارگان.۳. آغاز کلام.۴. (ادبی) نخستین بیت غزل یا قصیده.