کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قصه پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] qessepardāz کسی که قصهای را بهتفصیل بیان میکند؛ قصهپردازنده؛ داستانسرا.
-
قصه پردازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qessepardāzi داستانسرایی؛ قصهگویی.
-
قصه خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] qessexān کسی که از روی کتاب برای دیگران قصه بخواند؛ قصهگو.
-
قصه خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qessexāni قصه خواندن؛ شغل و عمل قصهخوان.
-
قصه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] qessegu کسی که داستان بگوید؛ گویندۀ قصه.
-
قصه گویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qesseguy(')i قصه گفتن؛ داستانگویی.
-
جستوجو در متن
-
اقتصاص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtesās ۱. قصاص گرفتن.۲. قصاص خواستن.۳. قصه گفتن؛ روایت کردن.
-
مویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: muyak] muye گریه؛ زاری؛ نوحه: ( نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصهپردازم (حافظ: ۶۶۶).〈 مویهٴ زال: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.〈 مویه کردن: (مصدر لازم) زاری کردن؛ نوحه کردن.
-
تلمیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talmih ۱. (ادبی) در بدیع، اشاره کردن شاعر در شعر خود به قصه یا مثلی معروف یا آوردن اصطلاح بعضی علوم در شعر، مانند: سِحر سخنم در همه آفاق برفتهست / لیکن چه کند با «ید بیضا» که تو داری (سعدی۲: ۵۷۸).۲. [قدیمی] نگاه کردن و اشاره کردن...
-
مثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمثال] masal ۱. کلامی کوتاه و کلیشهای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است؛ داستان؛ ضربالمثل.۲. نمونه؛ مثال.۳. صفت؛ حالت.۴. [قدیمی] قصه؛ داستان.〈 مثل سائر: [قدیمی] مثلی که میان مردم رایج باشد و همهکس بگوید؛ ضربالمث...
-
نقد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] naqd ۱. [مقابلِ نسیه] ویژگی خریدی که پول آن فیالحال داده شود.۲. (اسم مصدر) ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام.۳. (اسم) [جمع: نقود] پول و بها۴. (اسم مصدر) [قدیمی] جدا کردن پول خوب از بد؛ سره کردن.〈 نقد حال: زبان حال؛ سخن یا قصه که مناسب ...
-
داستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dāstān] dāstān ۱. افسانه.۲. سرگذشت؛ حکایت دستان.۳. قصه.۴. مثل.〈 داستان راندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]۱. داستان گفتن؛ قصه گفتن.۲. حکایت کردن.〈 داستان زدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. افسانه گفتن.۲. مثل زدن: ◻︎ شگفت آمدش داستانی ...