کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصد از سفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسفار] sefr ۱. کتاب بزرگ؛ کتاب: ◻︎ از یکیسو نهاده تا سر سقف / از یکیگوشه چیده تا دَمِ طاق ـ ... ـ سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی: ۴۹۹).۲. جزئی از اجزای تورات؛ هریک از پنجکتاب اول عهد قدیم (تورات) شامل سفر ...
-
جامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ĵāmak] jāme ۱. پوشاک؛ لباس: ◻︎ قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲).۲. [قدیمی] پارچۀ دوخته یا نادوخته. ٣. [قدیمی] بستر. ٤. [قدیمی] هرچیز گستردنی.〈 جامهٴ خواب:۱. لباس راحتی که هنگام خواب بر تن کنند...
-
ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāz ۱. (موسیقی) هریک از آلات موسیقی که برای نواختن نغمههای موسیقی به کار میرود.۲. (موسیقی) آهنگ.۳. (بن مضارعِ سازیدن و ساختن) = ساختن۴. [قدیمی] آلت؛ وسیله؛ ابزار؛ اسبابوادوات.۵. [قدیمی] اسلحه، خواربار، و سایر لوازم مورد استفاده در جنگ؛ آلت ...
-
قافله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قافلَة، جمع: قَوافِل] qāfele گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند؛ کاروان.
-
قفول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qoful بازگشتن از سفر.
-
نحیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nahil لاغر و نزار از بیماری یا سفر.
-
قدوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qodum ۱. بازآمدن؛ آمدن از جایی.۲. از سفر برگشتن.
-
قافل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: قُفّال و قافِلَة] [قدیمی] qāfel ۱. بازگردنده.۲. بازگردنده از سفر.
-
مسافرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسافَرة] mosāferat از شهری به شهر دیگر رفتن؛ سفر کردن.
-
ناحل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nāhel آنکه از بیماری، عشق، یا سفر لاغر شده باشد؛ لاغر.
-
ارمغان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹یرمغان› 'armaqān هدیه؛ تحفه؛ سوغات؛ رهاورد: ◻︎ آن را که تو از سفر بیایی / حاجت نبُوَد به ارمغانی (سعدی۲: ۵۹۳).
-
اوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اَوب] [قدیمی] 'o[w]b ۱. بازگشتن؛ بازآمدن؛ بازگشت.۲. از سفر برگشتن.
-
اهبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اهبة] [قدیمی] 'ohbat ۱. آنچه از وسایل سفر تهیه کنند؛ لوازم زندگانی.۲. سازوبرگ جنگ.۳. سازوسامان.
-
قادم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: قُدُوم و قُدّام] [قدیمی] qādem ۱. آینده.۲. مسافری که از سفر برگردد.۳. پیشرو.
-
ساک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sac] sāk کیسۀ بزرگ که از چرم یا پارچۀ ضخیم دوخته میشود و پارهای لوازم را برای سفر در آن میگذارند.