کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قشون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قشون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قشن› [منسوخ] qošun ۱. مجموع سپاهیان یک کشور؛ ارتش.۲. سپاه؛ لشکر.
-
جستوجو در متن
-
صاحب الجیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: صاحبالجَیش] ‹صاحبجیش› [قدیمی] sāheboljeyš فرماندۀ قشون؛ سپهسالار.
-
پیاده نظام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی، مقابلِ سوارهنظام] (نظامی) piyādenezām آن قسمت از قشون که افراد آن پیادهاند و اسب ندارند.
-
ایداج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] 'aydāj در دورۀ ایلخانان، مٲمور وابسته به سررشتهداری قشون.
-
پایزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] pāyeze در دورۀ مغول، سکه یا نشان که از نقره یا طلا میساختند و بر آن نام پادشاه یا علامت دیگر نقش بود و از طرف پادشاهان به رسم تشویق یا به منزلۀ فرمان انتصاب به امرا و حکام و فرماندهان قشون اعطا میشد.
-
سلطان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سَلاطین] soltān ۱. فرمانروا؛ پادشاه.۲. حجت؛ برهان.۳. (اسم مصدر) قدرت؛ تسلط.۴. [قدیمی] در دورۀ صفویه، فرماندهِ قشون.۵. [قدیمی] در دورۀ قاجار، صاحبمنصبی که عدهای سرباز به فرمان او بودند.
-
سپاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: spāh] ‹اسپاه، اسپه، سپه› (نظامی) sepāh ۱. قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد.۲. نیروی نظامی ثابتی در ایران که بعد از انقلاب اسلامی تشکیل شد.۳. [قدیمی] لشکر؛ قشون: ◻︎ سپاه اندک و رای و دانش فزون / به از لشکر گشن بی رهنمون (ابوشکور: شاعر...