کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قسمت خشک و سخت نان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بیسکویت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: biscuit] biskuvit نوعی نان شیرینی ترد، نازک، خشک، و سبکوزن.
-
یابس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] yābes خشک؛ سفت و سخت.
-
سوخاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [روسی. فارسی] so(u)xāri ۱. برشتهشده.۲. (اسم) نوعی نان خشک و برشته.
-
سابرقان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: شاپورگان] ‹شابرقان، شابورقان› [قدیمی] sāborqān آهن سخت و خشک.
-
لواشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lavāšak افشرۀ میوه که آن را پس از جوشاندن روی آتش میان سینی میریزند و مانند نان لواش پهن و نازک میکنند و پس از خشک شدن به مصرف میرسانند.
-
دغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دک› [قدیمی] daq ۱. زمین خشک و سخت؛ زمینی که در آن گیاه نروید.۲. سر بیمو.
-
ارژن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارزن، ارژنه، ارجن، ارجان› (زیستشناسی) 'aržan درختچۀ بادام کوهی با میوۀ تلخ و چوب سخت و راست که از چوب آن عصا درست کنند و در نواحی کوهستانی و خشک میروید.
-
آبکامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābkāme ۱. نانخورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند: ◻︎ هزار شکر که با تلخ و شور خود ای چرخ / نهایم منتظر شهد و آبکامهٴ تو (مؤمن استرآبادی: لغتنامه: آبکامه).۲. گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند ...
-
درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dron] darun ۱. در آیین زردشتی، نان کوچکی که برای بعضی مراسم مذهبی میپزند و جلو موبد میگذارند و موبد با خواندن کلماتی از اوستا و دعای مخصوصی نان را متبرک کرده و سپس میان حاضران قسمت میکنند.۲. دعایی که در این مراسم بهوسیلۀ موبد خوانده...
-
خشکه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xoške ۱. [عامیانه، مجاز] ویژگی دستمزدی که بهجای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت میشود: جیرۀ خشکه.۲. (قید) [عامیانه، مجاز] نقدی.۳. (اسم) هرنوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک میکنند. خشک: سرفهخشکه.۴. (اسم) نوعی فولاد سخت و بیآب که در قال...
-
سوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] sux ۱. پیاز.۲. پیازی که زیر زمین در ریشۀ گیاه تشکیل میشود و اگر آن را سال دیگر زیر خاک کنند گیاه از آن میروید، مثل پیاز نرگس و برخی گیاهان دیگر: ◻︎ من نیابم نان خشک و سوخ شب / تو همه حلوا کنی در شب طلب (کسائی: لغتنامه:...
-
گل شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] [قدیمی] golša(e)kar معجونی از گلبرگهای گلسرخ و شکر یا قند که در قدیم به عنوان مسهل به کار میرفت؛ گلقند: ◻︎ صدهزاران جان تلخیکش نگر / همچو گل آغشته اندر گلشکر (مولوی: ۱۳۱)، ◻︎ گر گلشکر خوری به تکلّف زیان کند / ور نان خ...
-
بتون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: béton] ‹بتن› beton مخلوطی از سنگ خردشده، ماسه، و سیمان که در بنّایی برای پیریزی یا ساختن پایههای پلها و ساختمانها به کار میرود و پس از خشک شدن مانند سنگ سفت و سخت میشود.
-
دلبوث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] dal[a]bus گیاهی با شاخهها و برگهای باریک که گل آن شبیه سوسن کبود و بلندیش تا یک متر میرسد و ریشۀ آن شبیه پیاز است و بعد از خشک شدن بسیار سخت میشود. در طب به کار میرود؛ ذنبالفرس؛ سیفالغراب؛ سوسن صحرایی.
-
کوه نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhnavard ۱. کسی که بتواند از قسمتهای سخت کوه عبور کند و به قلۀ آن بالا برود.۲. (اسم، صفت) ورزشکاری که در کوهنوردی مهارت دارد.