کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرص گرم و سرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نیم گرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nimgarm آنچه نه داغ باشد نه سرد؛ ولرم.
-
شجانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹سجانیدن، شجاییدن، سجاییدن› [قدیمی] šajānidan سرد کردن چیزهای گرم؛ به سرما دادن؛ سرد کردن.
-
سردبیان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] sardbayān کسی که سخنش گرم و گیرا نباشد؛ آنکه با سخنان سرد دیگری را مشمئز و آزرده سازد.
-
سرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sart، مقابلِ گرم] sard ۱. آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد.۲. چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد: چای سرد.۳. بیاعتنا؛ بیتوجه: نگاه سرد.۴. ناگوار؛ ناخوشآیند: حرف سرد.۵. بدون جاذبه و گیرایی.۶. بدون استفاده از اسلحه.۷. (هن...
-
ساندویچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: sandwich] sāndevič نوعی خوراک سرد یا گرم که از دو تکه نان و مقداری گوشت، کالباس، مرغ، تخممرغ، پنیر، کره، خیارشور، گوجه، کاهو، و امثال آن تهیه میشود.
-
یکدک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹یلدک› [قدیمی] yekdak ۱. آب یا مایع دیگرکه نه داغ باشد نه سرد؛ نیمگرم.۲. شیر گرم.
-
گرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: garm] garm ۱. [مقابلِ سرد] دارای حرارت: آب گرم.۲. بهوجود آورندۀ گرما: پتوی گرم.۳. (صفت، قید) [مجاز] بامحبت و صمیمیت: سلامِ گرم.۴. [عامیانه، مجاز] پرهیجان؛ باشور و نشاط: مجلس گرم.۵. [مجاز] مطلوب؛ دلنشین: صدای گرم.۶. ویژگی رنگی که القاکن...
-
مزاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِزاج، جمع: امزجَة] me(a)zāj ۱. وضع دستگاه گوارش؛ وضع معده و روده.۲. [مجاز] مجموعه کیفیتهای جسمی و روحی.۳. (طب قدیم) هرکدام از کیفیتهای چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از: سرد، گرم، خشک، و تر.۴. [مجاز] سرشت؛ طبیعت.۵. ...
-
خنک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xona(o)k ۱. [مقابلِ گرم] دارای سرمای ملایم و مطبوع: آب خنک.۲. [عامیانه، مجاز] خجسته؛ خوبوخوش: ◻︎ نیکوبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی: ۵۲).۳. (طب قدیم) دارای طبیعت سرد.۴. [مجاز] ناپسند: رفتار خنک.
-
گرم نفس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] garmnafas آنکه نفس گرم و دمی گیرا دارد.
-
سیاقةالاعداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) siyāqatol'a'dād در بدیع، آوردن پشتِسرِهم چند اسم در یک جمله یا بیت که بعد یکایک آنها را وصف کند، مانند این شعر: دارم در انتظار تو ای ماه سنگدل / دارم ز اشتیاق تو ای سرو سیمبر ـ دل گرم و باد سرد و غم افزون و صبر کم / رخ ...
-
آب فشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) 'ābfešān چشمۀ آب گرم که از آن بخار و آب گرم فوران کند.
-
آب گرم کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābgarmkon وسیلهای که با نفت، برق، و یا گاز آب را گرم میکند.
-
ماست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) māst فراودۀ لبنی که از مایه زدن شیر گرم و بستن آن در اثر گرم ماندن تولید میشود.
-
تفتان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] taftān ۱. گرم؛ داغ.۲. هرچه از آفتاب یا آتش گرم و داغ شده باشد.۳. (اسم) = تافتون