کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قراول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قراول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [منسوخ] qarāvol سربازی که در جایی برای کشیک و نگهبانی گماشته شود؛ نگهبان؛ دیدهبان.〈 پیشقراول: (نظامی) پیشرو لشکر؛ سربازی که جلوتر از سایر سربازان به سرزمین دشمن رود.
-
واژههای مشابه
-
قراول خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی] [منسوخ] qarāvolxāne پاسدارخانه؛ پاسگاه؛ محلی که عدهای قراول در آنجا بهسر برند.
-
پیش قراول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] (نظامی) pišqarāvol ۱. سربازی که جلوتر از سایر سربازان برای نگهبانی یا دیدهبانی حرکت کند.۲. سربازی که جلوتر از سایر سربازان به سرزمین دشمن وارد شود.۳. پیشرو لشکر.
-
جستوجو در متن
-
پاس خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) pāsxāne جای پاسبان؛ قراولخانه.
-
پاس بخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (نظامی) pāsbaxš افسر یا گروهبانی که مٲمور عوض کردن پاسبان یا قراول در ساعت معین باشد.
-
یساول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹یساور، یاساور› yasāvol ۱. جلودار؛ قراول؛ نگهبان.۲. [قدیمی] در دورۀ صفویه، مٲمور تشریفات؛ نقیب؛ صفآرا.
-
دیدبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹دیدهبان، دیدوان› didbān نگاهبان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد؛ دیدهدار؛ دیدهور.〈 دیدهبان فلک: [قدیمی، مجاز] زحل.
-
چاتمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (نظامی) čātme وضع و شکل چند تفنگ که ته آنها را با اندکی فاصله از هم به زمین بگذارند و سر آنها را به هم تکیه بدهند که به شکل مخروط درآید.〈 چاتمه زدن: (مصدر متعدی) (نظامی)۱. چیدن تفنگها به شکل چاتمه.۲. (مصدر لازم) توقف عدهای قراو...
-
یزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] yazak جلودار؛ پیشرو سپاه؛ پیشتاز لشکر؛ مقدمۀ لشکر؛ پیشقراول: ◻︎ سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود / هم بگیرد که دمادم یزکی میآید (سعدی۲: ۴۴۹)، ◻︎ حذر کار مردان کارآگهاست / یزک سد رویین لشکرگهاست (سعدی۱: ۷۶).
-
نوبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نوبة] ‹نوبه› no[w]bat ۱. وقت چیزی یا کاری؛ فرصت.۲. بار؛ دفعه؛ کرت؛ مرتبه: ◻︎ به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳).۳. [قدیمی] دوران؛ زمان.۴. [قدیمی] امری که دارای نظموترتیب باشد.۵. [قدیمی] قراول؛ کشیک.۶. [...