کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبیله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قبیلَة، جمع: قَبائِل] qabile ۱. گروهی از مردم دارای نژاد، سنت، دین، و فرهنگ مشترک.۲. گروهی از فرزندان یک پدر.
-
جستوجو در متن
-
فخذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] faxez قبیله.
-
قبایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قبائل، جمعِ قَبیلَة] qabāyel = قبیله
-
قریشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قریش) [عربی. فارسی] qore(a)yši از قبیلۀ قریش.
-
رهط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] raht قوم؛ قبیله.
-
اویماق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹ایماق› [قدیمی] 'oymāq قبیله؛ طایفه؛ دودمان.
-
پارس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pārs قومی آریایینژاد که در زمان قدیم در پارس و عیلام سکنی اختیار کرده و مرکّب از چند قبیلۀ برزگر و چند قبیلۀ صحرانشین بودند.
-
عشیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشیرَة، جمع: عشائر] 'ašire قبیله؛ طایفه؛ خویشان و کسان نزدیک شخص.
-
جماجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع جُمجُمَة] [قدیمی] jamājem ۱. =جُمجُمه۲. مهتران.۳. قبیلهها.
-
دودمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dutakmān] dud[e]mān خاندان؛ خانواده؛ خانمان؛ تبار؛ قبیله؛ دوده؛ دودخانه.
-
بیگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹بگ› [قدیمی] beyg عنوان شاهزادگان، امیران، فرماندهان سپاه، و سران قبیله.
-
دارودسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] dārodaste نزدیکان و یاران و قوم و قبیله و طرفداران کسی.
-
انس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'anas ۱. کسی که به او انس گرفته شود.۲. (اسم) گروه بسیار.۳. (اسم) مردم و قبیله که در یک جا مقیم باشند.
-
ایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] 'il ۱. گروه مردم چادرنشین که همنژاد و هممذهب هستند؛ طایفه؛ قبیله.۲. عدل زیادی از مردم.