کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قباء، جمع: اقبِیَة] qabā نوعی لباس جلوباز بلند مردانه که دو طرف جلو آن با دکمه بسته میشود.
-
جستوجو در متن
-
قباپوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] qabāpuš کسی که قبا بر تن کند؛ پوشندۀ قبا.
-
تریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تیریز، تریج› [قدیمی] teriz ۱. دامن لباس.۲. دامن قبا.۳. گوشۀ دامن قبا.
-
زبرپوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ze(a)barpuš بالاپوش؛ جبه؛ قبا.
-
یلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] yalme جامۀ بلند؛ قبا.
-
لباده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لبادَة] ‹لباد› lob[b]āde جامۀ گشاد و بلند که روی قبا میپوشند.
-
تفسیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tafsile نوعی پارچۀ ابریشمی که از آن قبا و لباده یا لباس دیگر بدوزند.
-
حوردیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی، مرکب از حور + دیس (ادات تشبیه)] [قدیمی] hurdis زیبا؛ مانند حور: ◻︎ چه قدر آورد بندۀ حوردیس / که زیر قبا دارد اندام پیس (سعدی۱: ۱۴۲).
-
جلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jeleng نوعی پارچۀ ابریشمی ضخیم زردوزیشده که از آن قبا و شلوار و کلاه میدوختند.
-
چپکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čapkan نوعی قبا؛ جامۀ بلند مردانه: ◻︎ وجودش را حمایلسان بیاراست / قبای چپکنش را شد چپ و راست (اشرف: لغتنامه: چپکن).
-
قباپوستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qabāpustin پوستین قبامانند: ◻︎ زرش داد و اسب و قباپوستین / چه نیکو بُوَد مهر در وقت کین (سعدی۱: ۹۳).
-
جشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jošše آستین پیراهن، قبا، و امثال آن: ◻︎ چون جشه فشانی ای پسر در کویم / خاک قدمت چو مشک در دیده زنم (رودکی: ۵۱۶).
-
پیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیست› (پزشکی) pis کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکههای سفید باشد: ◻︎ چه قدر آوَرَد بندۀ حوردیس / که زیر قبا دارد اندام پیس (سعدی۱: ۱۴۲).
-
تنگ چشمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] tangče(a)šmi ۱. آزمندی؛ حرص.۲. بخل: ◻︎ به تنگچشمی آن تُرک لشکری نازم / که حمله بر من درویش یکقبا آورد (حافظ: ۲۹۸).