کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قانون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قانون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: قوانین] qānun ۱. دستورها، مقررات، و احکامی که از طرف دولت و مجلس برای برقراری نظم و اداره کردن امور جامعه وضع شود.۲. رسم؛ آیین؛ روش.۳. اصل اثبات شده در یک علم: قانون نیوتن، قانون علیت.〈 قانون اساسی: قانونی که پ...
-
قانون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] (موسیقی) qānun از آلات موسیقی شبیه سنتور که خرکهای متعدد دارد و با مضرابهایی بر انگشتان دست نواخته میشود.
-
واژههای مشابه
-
قانون دان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] qānundān آنکه قانون بداند؛ حقوقدان؛ دانندۀ قانون.
-
قانون گذار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] qānungozār قانونگذارنده؛ آنکه قانون وضع کند؛ مُقَنِّن.
-
جستوجو در متن
-
تقنین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqnin ۱. قانون وضع کردن؛ قانون گذاردن.۲. قانونگذاری.
-
مقنن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] moqannen قانونگذار؛ قانونشناس.
-
زاکون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] [عامیانه] zākun قاعده؛ قانون.
-
هم یاسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مغولی] ‹همیاسا› [قدیمی] hamyāse شریک در قاعده و قانون و سیاست.
-
نظام وظیفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] nezāmvazife خدمت سربازی که جوانان طبق قانون انجام میدهند.
-
هرت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] hert بدون قاعده؛ بدون نظم؛ بدون قانون: شهر هرت.
-
بربست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barbast ۱. دستور؛ قاعده و قانون.۲. طرز و روش.
-
سنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: sénat] (سیاسی) senā مجلسی که در کنار مجلس شورا در برخی از کشورها، به امر قانونگذاری میپردازد.
-
اصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اصول] 'asl ۱. بن؛ پی؛ بنیاد.۲. نژاد.۳. قاعده و قانون.۴. ریشه؛ ریشۀ درخت.۵. (حقوق) هریک از مادههای قانون اساسی یا هر قانون دیگر.۶. آنچه وجودش وابسته به خودش باشد؛ خودِ چیزی.۷. بیخ؛ بن هرچیز؛ بخش زیرین هر چیز.۸. خاستگاه.〈 اص...