کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قالب 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قوالب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قالِب] [قدیمی] qavāleb = قالب
-
ریخته گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) rixtegar کسی که فلزات را ذوب میکند و در قالب میریزد.
-
پلاستیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: plastique] pelāstik ۱. مادهای از جنس سلولوئید و لاستیک که آن را بهصورت مایع در قالب میریزند و اشیای مختلف از آن میسازند.۲. هر مادۀ شکلپذیر که قابل قالبریزی باشد.
-
سبیکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سبیکَة، جمع: سبائک] [قدیمی] sabike ۱. تکۀ سیم یا زر که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند؛ شمش؛ شوشۀ زر و سیم.۲. قالب
-
قرآن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qor'ān کتاب آسمانی مسلمانان شامل ۶۶۰۰ آیه در قالب ۱۱۴ سوره؛ تبیان.
-
ماتریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: matrice] mātris ۱. قالب گود یا برجسته که در آن مادهای ریخته شود تا بهصورت چیزی که قالب گرفتهاند درآید.۲. (ریاضی) آرایۀ مستطیلشکل از کمیتهای جبری یا اعداد که در داخل دو کروشه و بهصورت ستونهای منظم نوشته میشوند و بهوسیلۀ آن عمل...
-
برنز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bronze] boronz آلیاژی مرکب از مس و روی که در قالبگیری، مجسمهسازی، و در ساخت قطعات صنعتی و زیورآلات به کار میرود.
-
خشت کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xeštkār ۱. کسی که گِل به قالب میزند و خشت درست میکند.۲. کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است.
-
مثنوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مثنویّ] (ادبی) masnavi ۱. شعری که هر دو مصراع آن قافیه داشته باشد و قافیۀ مصراع دوم آن نظیر قافیۀ مصراع اول باشد.۲. منظومهای که در این قالب سروده شده باشد: مثنوی معنوی.
-
ریختنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) rixtani ۱. پاشیدنی؛ افشاندنی؛ هر چیزی که بتوان آن را از ظرفی به ظرف دیگر ریخت.۲. هر ظرف یا آلتی که آن را از چدن یا فلز دیگر در قالب ریخته باشند.
-
والاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vālād ۱. سقف و پوشش خانه.۲. هر یک از ردیفهای دیوار گِلی.۳. قالب چوبی گنبد و طاق.۴. [مجاز] پایه و اساس؛ بنیان.
-
صوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صَوغ] [قدیمی] so[w]q ۱. فرورفتن آب در زمین.۲. ریختن هرچیز گداخته در قالب.۳. آفریدن.۴. ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص.۵. (اسم) مثل؛ مانند؛ همانند.
-
ریخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) rixte ۱. ویژگی مایعی که در ظرف یا جایی جاری شده؛ ریختهشده.۲. پراکندهشده؛ تکهتکهشده.۳. [مجاز] ازبینرفته.۴. ذوبشده و بهقالبدرآمده.۵. [قدیمی] پوسیده و تجزیهشده.
-
ارجوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ارجوزَة] 'orjuze ۱. کتاب منظومی که بیشتر در قالب مثنوی سروده میشد و اغلب شامل موضوعاتی خاص، مانند پزشکی و منطق بوده است.۲. سخنان مفاخرهآمیز که معمولاً در میدان جنگ ادا میشود؛ رجز.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ رجز.
-
گچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرچ› gač جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره بهدست میآید و وقتی آن را در آب خمیر کنند بهزودی سفت و محکم میشود و خود را میگیرد. غالباً برای سفید کردن اتاقها و قالبگیری و مجسمهسازی به کار میرود.