کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاشق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاشق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] qāšoq ابزاری چوبی، فلزی، یا پلاستیکی با دستۀ بلند و سطح مقعر دایرهای یا بیضیشکل که برای خوردن، همزدن و برداشتن خوردنیها به کار میرود؛ چمچه.
-
واژههای مشابه
-
قاشق زنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] qāšoqzani عملی که بعضی از زنان در شب چهارشنبهسوری برای رسیدن به مراد انجام میدهند و بهطور ناشناس به در خانۀ همسایه میروند و با زدن قاشق به کاسه یا به در خانه چیزی طلب میکنند و صاحب خانه مقداری مواد خوراکی در ظرف او میر...
-
جستوجو در متن
-
ملاقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: ملعَقَة] malāqe قاشق بزرگی که با آن غذا را از دیگ توی کاسه یا بشقاب میریزند.
-
چمچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] čamče کفگیر؛ ملاقه؛ قاشق بزرگ: ◻︎ غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ (سعدی: ۸۱).
-
چغانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چغنه، چکانه، چغان› (موسیقی) [قدیمی] čaqāne از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان میدادند: ◻︎ مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشهٴ چغانه کند (ابنیمین: ۳۸۳).
-
چنگال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چنگل، چنگله› čangāl ۱. پنجۀ دست انسان.۲. (زیستشناسی) پنجۀ درندگان و پرندگان.۳. (کشاورزی) آلت فلزی چهارشاخه به اندازۀ قاشق برای برداشتن قطعات غذا.
-
ورشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [لهستانی] ‹ورشاو› varšo[w] آلیاژی مرکب از ۵۵ درصد مس، ۲۵ درصد روی و ۲۰ درصد نیکل، شبیه نقره، براق و فاسدنشدنی که برای ساختن سماور، قاشق، چنگال، و ادوات دیگر به کار میرود؛ نقرۀ آلمانی.
-
قلع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (شیمی) qal' فلزی نرم و نقرهایرنگ که قابل تورق و سختتر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتیگراد ذوب میشود و خالص آن در طبیعت پیدا نمیشود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است. برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای...
-
قاشقک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی، مصغرِ قاشق] qāšoqak ۱. قاشق کوچک.۲. ابزاری کاردمانند با لبۀ کند که برای ساختن خمیر و ضماد یا مالیدن دارو به کار میرود.۳. ابزاری که پزشک برای دیدن گلو بر روی زبان بیمار میگذارد.۴. (موسیقی) نوعی ساز مرکب از دو جفت کاسۀ کوچک کمعمق...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...