کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قابل هدایت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
استرشاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esteršād ۱. راهنمایی خواستن؛ طلب هدایت کردن.۲. هدایت شدن.
-
راهبری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] rāhbari رهبری؛ راهنمایی؛ هدایت.
-
راهنمونی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] rāhne(o)muni راهنمایی و رهبری؛ هدایت.
-
هدایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هدایة] hedāyat راهنمایی کردن؛ راه راست نمودن.
-
ارشاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eršād هدایت کردن به راه راست؛ راهنمایی کردن.
-
اهتدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اهتداء] [قدیمی] 'ehtedā هدایت شدن؛ راه راست یافتن.
-
مردمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mardomak دریچهای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت میکند؛ مردمه.
-
سوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَوق] so[w]q ۱. راندن.۲. راندن چهارپا.۳. [مجاز] جهت دادن؛ راهنمایی و هدایت.
-
رهبری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rahbari ۱. راهنمایی؛ هدایت.۲. (سیاسی) دارندۀ بالاترین مقام در جمهوری اسلامی ایران؛ رهبر.
-
رهنمونی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹راهنمونی› rahne(o)muni راهنمایی؛ رهبری؛ هدایت: ◻︎ کاغذین جامه بهخوناب بشویم که فلک / رهنمونیم بهپای علم داد نکرد (حافظ: ۲۹۲).
-
ارجاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'erjā' ۱. سپردن کاری به کسی یا جایی.۲. هدایت کردن به جای دیگر برای راهنمایی و اطلاعات بیشتر.
-
ارکستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: orchestre، مٲخوذ از یونانی] (موسیقی) 'orkestr گروهی ثابت از نوازندگان سازهای مختلف که با هدایت یک رهبر قطعههای موسیقی را اجرا میکنند.
-
دلالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دلالة] de(a)lālat ۱. راهنمایی کردن؛ هدایت.۲. (اسم) (منطق) آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند؛ برهان و دلیل.
-
مرشد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] moršed ۱. راهنما؛ رهبر.۲. (تصوف) پیر.۳. (ورزش) در زورخانه، کسی که با آواز و ضرب حرکت ورزشکاران را هدایت میکند.
-
مری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَریء] (زیستشناسی) meri مجرایی عضلانی که از حلق تا معده کشیده شده و با حرکات دودیشکل خود غذا را به معده هدایت میکند؛ سرخنای.