کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قابل تحقیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تحقیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahqir حقیر شمردن؛ کوچک کردن؛ خوار داشتن.
-
شیخک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی، مصغرِ شیخ] šeyxak شیخ کوچک. Δ در مقام تحقیر گفته میشود.
-
پوزخند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پوزخنده، پوزهخند› puzxand لبخندی که از روی تحقیر و استهزا به کسی بزنند؛ لبخند مسخرهآمیز.
-
توسری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [عامیانه] tusari ۱. ضربهای که با دست بر سر کسی بزنند.۲. [مجاز] تحقیر؛ سرزنش تحقیرآمیز.
-
شعوبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شعوبیَّة] šo'ubiy[y]e در دورۀ بنیامیه، گروهی از مسلمانان، بهویژه ایرانیان که قائل به برتری عجم بر عرب بوده و عرب را تحقیر میکردند.
-
تفو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tofu = تف: ◻︎ به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۵). Δ در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی میگویند.
-
تجاهل العارف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) tajāholol'āref در بدیع، اظهار نادانی شاعر یا متکلم از یک چیز معلوم و آشکار، برای مبالغه در تشبیه، اظهار حیرت و شگفتی، توبیخ و تحقیر مخاطب، اثبات مطلبی برای مدعی و منکر، یا ظرافت و آرایش کلام، مانندِ این شعر: یا رب آن روی ...
-
طرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tarh ۱. (نقاشی) تصویر بدون رنگ.۲. (ادبی) خلاصۀ حوادث یک داستان.۳. (اسم مصدر) مطرح کردن؛ پیشنهاد کردن؛ ارائه کردن.۴. (اسم مصدر) پیریزی کردن؛ بنا نهادن.۵. نقشه.۶. مطلب.۷. (سیاسی) قانونی که برای مطالعه و تصویب تهیه میشود.۸. (اسم مصدر) [قد...