کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قابل اعتراض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
واخواهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (حقوق) vāxāhi اعتراض نسبت به حکمی که در مورد فرد غایب در دادرسی صادر شده؛ اعتراض نسبت به حکم غیابی.
-
پروتست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [انگلیسی: protest] po(e)rotest ۱. اعتراض.۲. پرخاش.۳. (بانکداری) اعتراض نسبت به نکول برات یا تٲخیر پرداخت وجه سفته و برات؛ واخواست.
-
په
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [قدیمی] pah در مقام شگفتیِ همراه با اعتراض گفته میشود؛ به؛ وه.
-
قر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غر› [عامیانه] qor سخن درشت و زیرلبی که از سر خشم و بهحالت اعتراض گفته میشود.〈 قر زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض؛ قرقر کردن.
-
بهانه جویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bahānejuy(')i ایراد بیجا گرفتن؛ در پی بهانه و دستاویز برای بازخواست و اعتراض گشتن؛ دنبال بهانه گشتن.
-
معترض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mo'tarez ۱. کسی که به دیگری ایراد بگیرد و اعتراض کند؛ اعتراضکننده.۲. (حقوق) واخواه.
-
اعتصاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (سیاسی) 'e'tesāb دست از کار کشیدن گروهی از کارگران یا کارمندان برای اعتراض یا رسیدن به هدفی خاص.
-
بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹واخواست› bāzxāst ۱. جویا شدن علت تقصیر و گناه کسی؛ مؤاخذه.۲. سرزنش.۳. (حقوق) اعتراض به عدم پرداخت اسناد تجاری.
-
متحصن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَحصّن] mote(a)hassen ۱. کسی که برای اعتراض یا در امان ماندن به جایی پناه برده است.۲. [قدیمی] کسی که در پناه کسی درآمده است.
-
پژوهش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر از پژوهیدن) pažuheš ۱. تحقیق علمی.۲. جستجو.۳. (حقوق) رسیدگی مجدد به حکمی که در دادگاه بدوی صادر شده بهجهت اعتراض محکوم؛ رسیدگی استینافی.۴. [قدیمی] مؤاخذه؛ بازخواست.
-
مواربه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: موارَبَة] (ادبی) movārebe در بدیع، استعمال کلماتی که مضمون آن زننده باشد اما بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد و ذم را بهصورت مدح درآورد.
-
حرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] haraj ۱. تنگی و فشار.۲. (اسم) اعتراض؛ شکایت.۳. (اسم) گناه؛ بزه.〈 حرجی بر کسی نبودن: گناه و اعتراضی متوجهِ او نبودن.
-
اعتراض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'terāz ۱. منع کردن؛ بازداشتن.۲. پیش آمدن و روبهروی کسی ایستادگی کردن.۳. عیب گرفتن؛ خرده گرفتن؛ ایراد گرفتن؛ نکتهگیری.۴. (ادبی) در بدیع، آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص.
-
احتراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ehterās ۱. خود را حفظ و نگهداری کردن.۲. (ادبی) در بدیع، نوعی اطناب که در آن گوینده کسی یا جمعی را از حرف خود مستثنا کند، یا برای رفع اعتراض عبارتی بیاورد، مثلاً هنگام بیان بیماری بگوید: «دور از جان شما».۳. نگهبانی؛ حرا...
-
متعرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَعرّض] mote(a)'arrez ۱. کسی که به دیگری اعتراض میکند؛ اعتراضکننده.۲. یادآوریکننده؛ متذکر.۳. کسی که موجب آزار دیگری است؛ مزاحم.۴. [قدیمی] کسی که بخواهد جایی را اشغال کند؛ حملهکننده.۵. [قدیمی] خواهان.