کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قائم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قائم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] ‹قایم› qā'em ۱. ایستاده.۲. پابرجا؛ استوار؛ ثابت و برقرار.۳. پایدار.۴. لقب امام دوازدهم شیعیان؛ امام قائم؛ امام زمان؛ صاحبالزمان؛ قائم آل محمد.۵. [جمع: قوام] [قدیمی، مجاز] اقامۀکننده حق.۶. [قدیمی، مجاز] حاضر و آماده برای انجام...
-
واژههای مشابه
-
قائم الزاویه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قائمالزاویة] qā'emozzāviye شکلی که دارای زاویۀ قائمه باشد؛ راستگوشه؛ راستزاویه.
-
قائم الزوایا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (ریاضی) qā'emozzavāyā شکلی که همۀ زاویههای آن قائمه باشد.
-
قائم اللیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qā'emolleyl شبخیز؛ شبزندهدار: قائماللیل و صائمالنهار.
-
قائم انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qā'em[']andāz ۱. شطرنجباز ماهر و بینظیر: ◻︎ ملک را قائم الهی بود / قائمانداز پادشاهی بود (نظامی۴: ۵۴۰).۲. نردباز ماهر و بینظیر.
-
قائم مقام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] ‹قایممقام› qā'emmaqām کسی که در جای کس دیگر قرار گیرد و کارهای او را انجام دهد؛ نایب و جانشین.
-
جستوجو در متن
-
قوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قائم] qovvām = قائم
-
قیومیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قیّومیّة] [قدیمی] qayyumiy[y]at قیوم بودن؛ قائمبهذات بودن.
-
جاری مجرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جاریمجریٰ] jārimajrā قائممقام؛ جانشین.
-
نایب مناب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nāy(')ebmanāb جانشین؛ قائممقام؛ خلیفه.
-
تئودولیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: théodolite] (نجوم) te'odolit اسبابی مرکب از یک دوربین و یک دایرۀ مدرج افقی و یک دایرۀ مدرج قائم که برای اندازهگیری زوایای قائم و افقی در نقشهبرداری یا تعیین سمت و ارتفاع یک ستاره به کار میرود.
-
قیوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qayyum ۱. پاینده؛ قائمبهذات.۲. (اسم، صفت) از نامهای باریتعالی.
-
قائمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قائمَة، جمع: قائمات و قوائم] qā'eme ۱. = قائم۲. [قدیمی] ستون.۳. [قدیمی] قبضه؛ دسته.