کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: فیوض] fa(e)yz ۱. سود، بهره، و فایده، بهویژه از جنبۀ معنوی.۲. [مجاز] توفیق؛ سعادت.۳. (تصوف) آنچه به طریق الهام و بدون تحمل زحمتِ کسب به قلب القا میشود.۴. [قدیمی] بخشش؛ جود.۵. [قدیمی] روان گشتن آب؛ ریزش.۶. [قدیمی] آب روان.
-
جستوجو در متن
-
فیوض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فیض] [قدیمی] foyuz = فیض
-
استفاضه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استفاضَة] ‹استفاضت› [قدیمی] 'estefāze بهره بردن؛ فیض بردن.
-
فایض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: فائض] [قدیمی] fāyez ۱. فیضدهنده؛ فیضرسان.۲. منتشر؛ ریزان.۳. (اسم) [مجاز] بهرۀ پول.
-
مستفیض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mostafiz کسی که طلب فیض بکند؛ استفاضهکننده.
-
افاضه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: افاضَة] ‹افاضت› 'efāze فیض و بهره رساندن بهویژه از راه سخن گفتن.
-
فیاض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] fayyāz ۱. پربرکت؛ فیضدهنده.۲. بخشنده و جوانمرد.
-
مفیض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mofiz ۱. آنکه اشک یا آب فروریزد.۲. فیضدهنده؛ عطاکننده
-
ساقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: سُقاة] sāqi ۱. کسی که آب یا شراب به دیگری میدهد؛ آبدهنده.۲. آن که در مجلس بادهگساری باده در ساغر بریزد و به دست بادهنوشان بدهد.۳. (تصوف) مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند.〈 ساقی کوثر: از القاب علیابن ابیطالب: ◻...
-
ام الکتاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ommolketāb ۱. امالقرآن؛ سورۀ فاتحه.۲. قرآن: ◻︎ فیض امالکتاب پروردش / لقب امّی خدای ازآن کردش (جامی۱: ۶۸).۳. لوح محفوظ.۴. (تصوف) عقل اول که در نظر بعضی مرتبۀ وحدت است و به قول بعضی دیگر عبارت از نور محمدی است.
-
قوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قوّة] qovvat ۱. توان؛ نیرو؛ زور.۲. فیض خداوند.〈 قوت کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. زور زدن؛ نیرو به کار بردن.۲. (مصدر متعدی) قوی کردن.〈 قوت گرفتن: (مصدر لازم)۱. نیرو گرفتن؛ توانا شدن.۲. [مجاز] زیاد شدن.
-
ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ریزه› riz ۱. هرچیز خُرد و بسیار کوچک؛ خُرد؛ کوچک؛ ذره.۲. (اسم) فهرست: ریزنمرات.۳. (اسم) [قدیمی] نعمت.۴. (اسم) [قدیمی] قطره؛ جرعه: ◻︎ ای فیض رحمت تو گنهشوی عاصیان / ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا (خاقانی: ۶).۵. [قدیمی] پیاله؛ پیمانه.〈 ریزر...