کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فکنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: zešt] zešt ۱. [مقابلِ زیبا] بدگل؛ بدنما.۲. ناپسند.〈 زشتوزیبا: (ادبی) در بدیع، شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد، مانند این شعر: زلف است اینکه بر رخ چون گل فکندهای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکندهای ـ پوشیدهای تو...
-
بخیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹واخیده› [قدیمی] baxide حلاجیشده؛ پشم یا پنبۀ زدهشده: ◻︎ همه دشت فرش است برهمفکنده / همه کوه پشم است برهمبخیده (نزاری: مجمعالفرس: بخیده).
-
پولاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پولاد› [قدیمی] pulāde از جنس پولاد: ◻︎ پولادۀ تیغ مغزپالای / سرهای سران فکنده در پای (نظامی۳: ۳۲۰).
-
باشامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باشام، باشومه، اشامه› [قدیمی] bāšāme چادر؛ چارقد؛ روسری زنان: ◻︎ دریده ماهپیکر جامه در بر / فکنده لالهگون باشامه بر سر (فخرالدیناسعد: لغتنامه: باشامه).
-
تواسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tevāsi فرش منقش، مانند گلیم و قالی: ◻︎ فکندهست فراش باد بهاری / تواسی الوان ابرکوه و کردر (عبدالقادر نائینی: رشیدی: تواسی).
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آستان› [قدیمی] setān آنکه به پشت روی زمین دراز کشیده باشد؛ بهپشتخوابیده؛ طاقباز: ◻︎ فکنده سر نیزۀ جانستان / یکی را نگون و یکی را «ستان» (اسدی: ۲۲۱).
-
سال آزمای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] sāl[']āz[e]māy کسی که سالهای دراز نیک و بد روزگار را دیده و تجربه اندوخته؛ پیر؛ کهنسال؛ سالآزماینده؛ سالآزموده: ◻︎ بپرسید کای پیر سالآزمای / فکنده سرت سایه بر پشت پای (نظامی۵: ۸۵۱).
-
کستی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kostīk] [قدیمی] kosti ۱. (ورزش) کُشتی.۲. در آیین زردشتی، کمربند مقدسی که پس از هفتسالگی موظف به بستن آن هستند.۳. کمربند: ◻︎ بر کمرگاه تو از کستی جوزاست بتا / چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۲).〈 کستی کر...
-
چمان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چماندن و چمانیدن) [قدیمی] čamān ۱. = چمانیدن۲. (صفت) ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود؛ چمنده؛ خرامنده: ◻︎ سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند / همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند (حافظ: ۳۹۰).۳. (قید) در حال خرامیدن؛ خرامان: ◻︎ همیخورد و اسپش ...