کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فِرَاقُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فِراق] fe(a)rāq جدا شدن و دور شدن از یکدیگر؛ جدایی.
-
فراق زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] fe(a)rāqzade فراقدیده؛ فراقکشیده؛ مهجور؛ هجرانکشیده؛ مبتلا به درد فراق.
-
واژههای همآوا
-
فراغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فَراغ] fa(e)rāq = فراغت〈 فراغ بال: (اسم مصدر) [مجاز] آرامش؛ آسایش؛ آسودگی خاطر.
-
فراغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] ferāq ۱. اسب نیکو و گشادهرفتار.۲. باد سرد تابستان.
-
فراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فِراق] fe(a)rāq جدا شدن و دور شدن از یکدیگر؛ جدایی.
-
جستوجو در متن
-
فرقت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فرقة] [قدیمی] forqat فراق؛ جدایی.
-
تلاق
فرهنگ فارسی عمید
[عربی: تلاقی] [قدیمی] talāq = تلاقی: ◻︎ عشق صورتها بسازد در فراق / نامصور سر کند وقت تلاق (مولوی: ۸۰۶).
-
برخفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برخفچ، برغفچ، خفج› [قدیمی] barxafj = بختک: ◻︎ به وصال اندر ایمن بُدم از گشت زمان / تا فراق آمد و بگرفت چو برخفج مرا (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۰حاشیه).
-
خجسته طالع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xojastetāle' خوشبخت؛ نیکبخت: ◻︎ کو پیک صبح تا گلههای شب فراق / با آن خجستهطالع فرخندهپی کنم (حافظ: ۷۰۲ حاشیه).
-
جدایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) jodāy(')i ۱. قطع رابطۀ زناشویی؛ طلاق.۲. دوری؛ فراق.۳. تفکیک: جدایی دین از سیاست.
-
کبست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبسته، کبستو، گبست› [قدیمی] kabast ۱. (زیستشناسی) = حنظل۲. زهر.۳. هر چیز تلخ؛ کوشت؛ پهی؛ زهرگیاه؛ شرنگ: ◻︎ روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد ازآن دهانت کبست (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).
-
زیرافکند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) zir[']afkand = زیرافکن: ◻︎ آه کز یاد ره و پردۀ عراق / رفت از یادم دم تلخ فراق ـ وای کز ترّیّ زیرافکند خُرد / خشک شد کشت دل من، دل بمرد (مولوی: ۱۲۳).
-
زارزار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) zārzār با سوز و اندوه شدید: زارزار گریستم.〈 زارزار سوختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.〈 زارزار کشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.〈 زارزار نالیدن: (مصدر لازم) ناله کردن از سوز دل؛ س...