کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به فور) [عربی. فارسی] fo[w]ri ۱. ویژگی کاری که باید بهسرعت انجام شود.۲. (قید) بهسرعت؛ بیدرنگ.
-
جستوجو در متن
-
دیرفرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) ‹دیفره› [قدیمی] dirferest تلگراف غیر فوری که پس از تلگرافهای فوری در هنگامی که سیمهای تلگراف آزاد است مخابره شود.
-
فی الحال
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] felhāl هماکنون؛ دردم؛ بیدرنگ؛ فوری.
-
آنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āni ۱. موقت؛ موقتی.۲. فوری؛ بیدرنگ.
-
دردم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) dardam درحال؛ فیالحال؛ فوری؛ فوراً؛ بیدرنگ.
-
تنخواه گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tanxāhgardān پولی که در صندوق اداره یا بنگاهی بگذارند تا در هنگام لزوم به مصرف خرید چیزهای ضروری یا هزینههای فوری برسد؛ اعتبار متحرک.
-
اورژانس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: urgence] (پزشکی) 'u(o)ržāns ۱. بخشی از بیمارستان یا مؤسسۀ درمانی که به مجروحان یا بیماران نیازمند فوریت پزشکی رسیدگی میکند.۲. (صفت) بیماری یا جراحتی که به مراقبتهای فوری پزشکی نیاز دارد.۳. مرکز پزشکی که برای انتقال بیماران به بخ...
-
اعتبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'tebār ۱. اعتماد.۲. قدر؛ منزلت.۳. آبرو.۴. (اقتصاد) حق خرید کالا یا استفاده از خدمات بدون پرداخت فوری پول.۵. راستی؛ درستی.۶. [قدیمی] چیزی یا کسی را با دیگری قیاس کردن.۷. [قدیمی] چیزی را نیک انگاشتن و شگفتی کردن.۸. [قدیمی] ع...
-
سم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سمّ] sam[m] ۱. [جمع: سُمُوم] هر نوع مادۀ شیمیایی که موجب آسیب یا هلاک جاندار شود؛ زهر.۲. [عامیانه، مجاز] هر چیز زیانبار: سیگار برای تو سم است.۳. [جمع: سِمام و سُموم] [قدیمی] سوراخ، مانند سوراخ سوزن.〈 سمّ زعاف: [قدیمی] زهر کشنده که ا...
-
سردستی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [مجاز] sardasti ۱. [عامیانه] عجولانه.۲. چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد.۳. کاری که بر سر دست و فوری و بیدرنگ انجام دهند.۴. آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب: ◻︎ بادهای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴: ۵۷۲).