کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فَوج، جمع: افواج] fo[w]j ۱. جماعت؛ گروه؛ دسته.۲. (نظامی) [منسوخ] = هنگ١
-
جستوجو در متن
-
گروهاگروه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] goruhāgoruh گروهگروه؛ دستهدسته؛ فوجفوج.
-
افواج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فَوْج] 'afvāj = فوج
-
زمره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زمرَة] zomre جماعت؛ فوج؛ گروه.
-
رژیمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: régiment] (نظامی) [منسوخ] režimān گروهی از نظامیان؛ فوج؛ هنگ.
-
پساهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹پسآهنگ› (نظامی) [قدیمی] pasāhang دنبالۀ لشکر؛ ساقه؛ فوج پسین از لشکر.
-
حشر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hašar ۱. سپاه مزدور؛ چریک.۲. گروه انبوه؛ فوج.
-
دخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dax ۱. سره؛ خالص؛ خوب و نیکو.۲. (اسم) گروه؛ فوج؛ دسته.
-
انجمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: hanĵaman] 'anjoman ۱. دستهای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند؛ مجلس.۲. جای گرد آمدن این عده.۳. نهادی که از جمع شدن عدهای افراد با اهداف معین تشکیل میشود.۴. گروه؛ فوج.۵. [قدیمی] مجلس...