کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوت و کیش کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تملل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamallol ۱. در کیش و شریعت درآمدن؛ جزء ملت شدن.۲. از بیماری یا اندوه بیتابی کردن.
-
کیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kiš ۱. (ورزش) در شطرنج، حالتی که در آن شاه بهوسیلۀ یکی از مهرههای حریف تهدید میشود.۲. (شبه جمله) (ورزش) در شطرنج، هنگام کیش دادن به شاه حریف گفته میشود.۳. (شبه جمله) [عامیانه] هنگام دور کردن پرندگان به کار میرود.
-
راست کیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rāstkiš کسی که از روی راستی و درستی به کیش و مذهب خود پایبند است؛ آنکه عقیدۀ مذهبی راست و درست دارد؛ راستدین.
-
هم آیین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ham[']āyin دارای کیش و آیین مشترک.
-
اخلاص کیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [منسوخ] 'exlāskiš دارای اخلاص و خلوصنیت؛ ارادتمند.
-
هم دین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamdin دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند؛ همکیش.
-
هم کیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hamkiš دو تن که یک دین و یک مذهب داشته باشند؛ هممذهب.
-
دادکیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dādkiš ۱. کسی که کیش و آیینش بر عدلوداد است.۲. آنکه کارش براساس عدلوداد است.
-
تهکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahakkom ۱. استهزا کردن.۲. خشم گرفتن.۳. تکبر کردن.۴. بر فوت چیزی پشیمانی خوردن.۵. فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن.
-
بشول
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ بشولیدن) [قدیمی] ba(e,o)šul ۱. = بشولیدن۲. بشولنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ کاربشولی که خِرَد کیش شد / از سر تدبیر و خِرَد بیش شد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۵).
-
پرخاش کیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parxāškiš آنکه همیشه در جنگ و پیکار است؛ جنگجو؛ پرخاشجو: ◻︎ بگویش که ما را چه آمد به پیش / از این نامور مرد پرخاشکیش (فردوسی۲: ۱۰۳۷).
-
ملت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ملّة، جمع: ملل] mellat ۱. مردم یک کشور که از یک نژاد و تابع یک دولت باشند.۲. [قدیمی] شریعت؛ کیش؛ آیین.۳. [قدیمی] پیروان یک دین.
-
دینکرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dēnkart] ‹دینکرد› [قدیمی] dinkart کارهای دینی؛ مجموعهای از اطلاعات راجع به قواعد و اصول و آدابورسوم و روایات و ادبیات کیش مزداپرستی به زبان پهلوی که تٲلیف آن در قرن نهم میلادی توسط آرتور فرنبگ (آذرفرنبغ) آغاز شد و در اواخر همان قرن تو...
-
دین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dēn و عربی، جمع: اَدیان] din ۱. کیش؛ آیین.۲. [قدیمی] روز بیستوچهارم از هر ماه خورشیدی.۳. [قدیمی] در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر قلم و روز دین. Δ کلمۀ «دین» در فارسی و عربی مشترک است.
-
ترکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تیرکش› tarkeš ۱. قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند اینها که بر اثر انفجار پراکنده میشود.۲. [قدیمی] کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن میگذاشتند و به پهلوی خود آویزان میکردند؛ تیردان؛ شغا؛ شکار؛ کیش.