کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فعولن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تقارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqārob ۱. نزدیکی؛ خویشاوندی.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن، مانند این شعر: «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول؛ متقارب.
-
عریض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ariz ۱. [مقابلِ طویل] پهناور؛ پهن.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، بخری بر وزن مفاعیلن فعولن مفاعیلن فعولن.
-
طویل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] tavil ۱. دراز.۲. (ادبی) در عروض، بحری بر وزن فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن.
-
محذوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahzuf ۱. حذفشده.۲. (ادبی) در عروض، ویژگی زحافی که هجای بلند آخر آن حذف شده و در مفاعیلن، فاعلاتن و مفعولن که به ترتیب فعولن، فاعلن و فعولن حاصل میشود
-
افاعیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَفعال، جمعالجمعِ فِعل] 'afā'il ۱. (ادبی) در عروض، ارکان و اجزای اوزان شعر (فعولن، مفاعیلن، مستفعلن، و فاعلاتن) که بقیۀ اجزا از اینها گرفته میشود.۲. [قدیمی] = فعل
-
متقارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَقارب] mote(a)qāreb ۱. نزدیکبههم.۲. (ادبی) در عروض، از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار فعولن حاصل میشود.
-
تسبیغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) tasbiq در عروض، زیاد کردن الف در سبب خفیف، چنانکه در فعولن، فعولان و در فاعلاتن، فاعلاتان شود، و آن را مسبغ گویند؛ اسباغ.
-
ثرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) sarm در عروض، اجتماع خرم و قبض، یعنی «فا» و «نون» فعولن را ساقط کنند که عول باقی بماند و فاع بهجایش بگذارند و آن را اثرم گویند.
-
مخلع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moxalla' ۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مستفعلن به فعولن تغییر یابد.۲. [قدیمی] خلعتدادهشده.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] سست؛ ناتوان.
-
قطف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: قُطُوف] qatf ۱. (ادبی) در عروض، اسقاط سبب خفیف از آخر رکن چنانکه از مفاعلتن مفاعل باقی بماند و نقل به فعولن شود.۲. [قدیمی] چیدن میوه.
-
بتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] batr ۱. از بیخ برکندن؛ بریدن.۲. (ادبی) در عروض، اجتماع ثلم و حذف است در فعولن، یعنی حرف اول را بیندازند و سبب خفیف را هم ساقط کنند چنانکه عو باقی بماند و نقل به فع شود، و آن را ابتر میگویند.
-
ثلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] salm ۱. (ادبی) در عروض، حذف «فا»ی «فعولن» بهصورتی که «عولن» بماند و بهجای آن «فعلن» بگذارند و آن را اثلم گویند.۲. [قدیمی] شکستن.۳. [قدیمی] رخنه کردن.۴.[قدیمی] رخنه ایجاد کردن در چیزی.
-
حذف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hazf ۱. قطع کردن.۲. انداختن؛ افکندن؛ ساقط کردن.۳. دور کردن.۴. (ادبی) انداختن یا ترک کردن یکی از حروف در نظم یا نثر، و گفتن شعری که مثلاً حرف «ل» در آن نباشد، یا استعمال کلمات بینقطه.۵. (ادبی) در عروض، حذف یک هجای بلند از انتهای سه ...