کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریضة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فریضه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: فریضَة، جمع: فرائض] farize ۱. هریک از اعمال دینی که انجام آنها بر فرد واجب شده؛ واجب.۲. (اسم) [مجاز] نماز واجب.۳. امر واجب.
-
جستوجو در متن
-
فرایض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فرائض، جمعِ فریضَة] farāy(')ez = فریضه
-
استیناف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استئناف] 'estināf ۱. (حقوق) وارسی؛ پژوهش.۲. (حقوق) درخواست تجدید رسیدگی به حکم قبلی که در دادگاه صادر شده است.۳. (فقه) انجام دادن دوبارۀ فریضهای که به علت و سببی باطل شده است.۴. (ادبی) مربوط ساختن جملهای به جملۀ قبل که ارتباط ...
-
ادا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اداء] 'adā ۱. بهجا آوردن؛ گزاردن؛ انجام دادن؛ ادای فریضه.۲. پرداختن: ادای دِین.۳. بیان کردن: ادای تلفظ صحیح.۴. ناز؛ کرشمه؛ غمزه؛ عشوه.۵. تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه.۶. (صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناس...
-
فرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: فروض و فِراض] farz ۱. آنچه به عنوان واقعیت موجود پذیرفته میشود تا درستی یا نادرستی آن بعداً معلوم شود.۲. فرضیه.۳. (اسم مصدر) تصور.۴. (صفت) واجب.۵. (اسم، صفت) امر لازم و ضروری.۶. آنچه خداوند بر انسان واجب کرده؛فریضه.۷. [قدیمی] نوعی ...