کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: فرائد] [قدیمی] farid ۱. یکتا؛ بینظیر؛ بیمانند.۲. گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
-
جستوجو در متن
-
فریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: فریدَة، مؤنثِ فرید، جمع: فرائد] [قدیمی] faride = فرید
-
فراید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فرائد] [قدیمی] farāyed ۱. [جمعِ فرید] = فرید۲. [جمعِ فریدَة] = فریده
-
ارس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ars] ‹آرس› [قدیمی] 'ars اشک: ◻︎ ز آهم بُوَد یک شراره درخش / اَرَس بود اَرس مرا مایهبخش (فریدالدهر: مجمعالفرس: ارس).
-
چمان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چماندن و چمانیدن) [قدیمی] čamān ۱. = چمانیدن۲. (صفت) ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود؛ چمنده؛ خرامنده: ◻︎ سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند / همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند (حافظ: ۳۹۰).۳. (قید) در حال خرامیدن؛ خرامان: ◻︎ همیخورد و اسپش ...