کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریبافزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فریب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ فریفتن) [پهلوی: frēp] fa(e)rib ۱. = فریفتن۲. فریبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دلفریب، مردمفریب.۳. مکر؛ حیله؛ خدعه؛ نیرنگ.〈 فریب خوردن: (مصدر لازم) گول خوردن؛ فریفته شدن.〈 فریب دادن: (مصدر متعدی) = فریفتن
-
افزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: awbzār] 'afzār ۱. = ابزار۲. [قدیمی] = ادویه: ◻︎ افزار ز پس کنند در دیگ / حلوا ز پس آورند بر خوان (خاقانی: ۳۴۸).
-
مردم فریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mardomfarib فریبدهندۀ مردم؛ آنکه دیگران را فریب بدهد؛ حیلهگر: ◻︎ بیامد یکی پیر مردمفریب / تو را دل پر از بیم کرد و نهیب (فردوسی: ۵/۸۹ حاشیه).
-
دل فریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delfarib آنچه دل را بفریبد؛ دلربا؛ دلکش؛ خوشنما؛ خوشایند.
-
عوام فریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'avāmfarib فریبدهندۀ عوام؛ آنکه تودۀ مردم را بفریبد؛ آنکه مردم جاهل را گول میزند.
-
فریب آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) fa(e)rib[']āmiz آمیخته به فریب و خدعه.
-
فریب خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) faribxordegi گولخوردگی؛ حالت فریبخورده.
-
فریب خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) faribxorde گولخورده.
-
فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) faribdahande آنچه یا آنکه دیگری را فریب داده و گول میزند.
-
فریب ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) faribsāz فریبدهنده؛ حیلهگر؛ مکار.
-
فریب کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) faribkār مکار؛ حلیهگر.
-
فریب کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) faribkāri حیلهگری.
-
شبان فریب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شبانفریو، شبان فریبک› (زیستشناسی) [قدیمی] šabānfarib پرندهای شبیه باشه.
-
عاقل فریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'āqelfarib ۱. فریبدهندۀ عاقل.۲. [مجاز] بسیار جذاب.
-
بوی افزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بوافزار، بویافزا، بوزار، بوزا› [قدیمی] buy[']afzār موادی که بهعنوان چاشنی در غذا ریخته میشود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین، و مانندِ آن.