کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرو که پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
منغمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monqamer چیزی که در آب فرو رود؛ غوطهور.
-
هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hoft مقداری از آب یا آشامیدنی دیگر که به یکبار فرودهند؛ جرعه.
-
لجن زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lajanzār زمین پرگلولای که پا در آن فرو برود.
-
بارنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bārande ۱. ابری که باران از آن بیاید.۲. هر چیزی که مانند باران فروریزد.
-
گرداب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گردابه› gerdāb جایی در دریا که آب دور خود میچرخد و فرو میرود؛ آبگرد.
-
دردور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dordur جایی در دریا که آب دور خود بچرخد و فروبرود؛ گرداب.
-
ناخس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (طب قدیم) nāxes ویژگی دردی که در آن بیمار احساس میکند در بدنش سوزن فرو میکنند.
-
برف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: varf] ‹ورف› barf قطرههای منجمدشدۀ سفید، بلوریشکل، و نرمی که از آسمان فرو میریزد؛ فنجا.
-
گلوگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ga(e)lugir ۱. آنچه راه گلو را بگیرد.۲. لقمۀ بزرگ که از حلق فرونرود.
-
مانیتیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، اسم) [فرانسوی: magnétisme] mānyetism نیرویی که بهوسیلۀ آن، فرد میتواند دیگران را مطیع خود کرده و به خواب مغناطیسی فرو ببرد.
-
سنگسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (فقه، حقوق) sangsār مجازاتی که طی آن محکوم را تا کمر در زمین فرو میکنند و به او سنگ میزنند تا بمیرد.
-
رند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رندش› [قدیمی] rand آنچه هنگام تراشیدن و رنده کردن چیزی فرومیریزد؛ ریزه و تراشه که هنگام رنده کردن چوب جدا میشود؛ تراشه.
-
شرشره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] šoršore آبشار کوچک؛ رشتۀ باریکی از آب که از جایی به پایین فرو ریزد؛ آبشرشر.
-
سبنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سپنج› [قدیمی] sebanj چوبی دراز که برای شیار کردن زمین به یوغ بسته میشود و در وسط دو گاو قرار میگیرد و سر آن که آهن شیار است به زمین فرو میرود؛ قلبه.
-
گریال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از هندی] [قدیمی] garyāl تختهای فلزی که بهجای ساعت به کار میرفته و وقتی پیمانه در آب فرو میرفته با میلهای به آن مینواختهاند.