کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرومانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرومانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] forumānde ۱. درمانده؛ بیچاره.۲. عاجز؛ ناتوان.۳. خسته.
-
جستوجو در متن
-
مفحم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mofham فرومانده از سخن گفتن و حجّت آوردن؛ درمانده در سخن.
-
بیچاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bičāre ۱. درمانده؛ فرومانده؛ عاجز.۲. بیدرمان.۳. ناگزیر.۴. بینوا؛ مستمند.
-
زبان دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zabāndān ۱. کسی که غیر از زبان مادری خود زبان دیگر هم میداند.۲. [قدیمی، مجاز] زبانآور؛ سخندان؛ فصیح و بلیغ: ◻︎ زباندانی آمد به صاحبدلی / که محکم فروماندهام در گِلی (سعدی۱: ۸۱).
-
خیره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xire ۱. ویژگی حالت چشم هنگام بادقت نگاه کردن به یک چیز.۲. (قید) [مجاز] با حالت فرومانده از حیرت و شگفتی؛ باسرگشتگی؛ باحیرت: ◻︎ ملک در سخن گفتنش خیره ماند / سر دست فرماندهی برفشاند (سعدی۱: ۴۹).۳. خیرهکننده.۴. [قدیمی] بیسبب؛ بهبیهودگی: ◻︎ هر ک...