کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کتاب فروشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] ketābforuši ۱. شغل و عمل کتابفروش.۲. (اسم) فروشگاه کتاب.
-
گران فروشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مقابلِ ارزانفروشی] gerānforuši عمل گرانفروش.
-
فضل فروشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] fazlforuši عمل فضلفروش.
-
پیاله فروشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [یونانی. فارسی] piyāleforuši ۱. عمل پیالهفروش؛ فروش نوشیدنیهای الکلی.۲. (اسم) مکانی که در آن نوشیدنیهای الکلی میفروشند.
-
جستوجو در متن
-
بهایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بها۱) [قدیمی] bahāy(')i ۱. قیمتی؛ گرانبها؛ قیمتدار.۲. فروشی.
-
مغالات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مغالاة] [قدیمی] moqālāt ۱. از حد گذشتن.۲. نرخ چیزی را بالا بردن؛ گرانفروشی کردن.۳. گران خریدن.
-
کتابخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹کتبخانه› ketābxāne ۱. محلی عمومی با کتابهای بسیار و مکانی برای مطالعه.۲. [منسوخ] = کتابفروشی〈 کتابخانهٴ شخصی: کتابخانهای که کسی برای استفادۀ خود فراهم کرده باشد.〈 کتابخانهٴ عمومی: کتابخانهای که برای استفادۀ همۀ مر...
-
قنادی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مٲخوذ از عربی. فارسی] qannādi ۱. پختن شیرینی؛ شیرینیپزی.۲. فروختن شیرینی؛ شیرینیفروشی.۳. (اسم) مغازهای که در آن شیرینی، خشکبار، شکلات، و مانند آن به فروش میرسد.
-
سروا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرواد› [قدیمی] sarvā ۱. حدیث؛ سخن.۲. افسانه: ◻︎ چند دهی وعدۀ دروغ همی چند / چند فروشی به من تو این سرو سروا (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).۳. شعر.
-
تنعم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tana''om ۱. به نعمت رسیدن.۲. به نازونعمت پرورش یافتن.۳. مال و ثروت پیدا کردن.۴. [قدیمی] تفاخر؛ جلوهفروشی: ◻︎ آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد (حافظ: ۳۴۰).
-
رزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] razidan رنگ کردن جامه و پارچه؛ رنگ کردن؛ رنگرزی کردن: ◻︎ بِه ار در خُم می فروشی خزم / چو می جامهای را به خون میرزم (نظامی۶: ۱۱۶۶)، ◻︎ برآنکس که جانش به آهن گزم / بسی جامهها در سکاهن رزم (نظامی۵: ۷۹۶).
-
غلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: غلمان] qolām ۱. برده، خواه جوان باشد، خواه پیر؛ بنده؛ اجیر.۲. (اسم، صفت) [عامیانه] مطیع؛ ارادتمند.۳. [قدیمی] پسر؛ پسر خردسال.۴. [قدیمی] پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد.〈 غلام پست: [قدیمی] کسی که نامههای مردم را از شهری به شه...