کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمان پذیرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فرمان بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) farmānbar = فرمانبردار
-
فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) farmānbordār آنکه فرمان کسی را میپذیرد یا اجرا میکند؛ مطیع.
-
فرمان برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) farmānbordāri اطاعت؛ فرمان بردن.
-
فرمان بری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) farmānbari = فرمانبرداری
-
فرمان پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farmānpazir = فرمانبردار
-
فرمان پذیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] farmānpaziri اطاعت؛ قبول فرمان.
-
فرمان شنو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farmānšeno[w] = فرمانبردار
-
فرمان شنوی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) farmānšenavi = فرمانبرداری
-
فرمان فرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹فرمانفرمای› [قدیمی] farmānfarmā فرماندهنده؛ امرکننده؛ آمر؛ حاکم: ◻︎ هرکه او خدمت فرخندۀ او پیشه گرفت / بر جهان کامروا گردد و فرمانفرمای (فرخی: ۳۶۷).
-
فرمان فرمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] farmānfarmāy(')i حکمرانی؛ حکومت.
-
فرمان گذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farmāngozār آنکه فرمان او اجرا میشود؛ فرماندهنده؛ حاکم.
-
فرمان گزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farmāngozār فرمانگزارنده؛ اجراکنندۀ فرمان؛ مطیع.
-
فرمان نیوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) farmānniyuš = فرمانبردار
-
بی فرمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bifarmān آنکه اطاعت و فرمانبرداری نکند؛ نافرمان.