کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] fart ۱. بسیاری؛ فراوانی.۲. پیشدستی کردن و ازحد درگذشتن.۳. تجاوز از حد و اندازه؛ زیادهروی؛ افراط و تجاوز از حد چیزی.۴. چیرگی.۵. چیره شدن.
-
واژههای همآوا
-
فرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ پود] [قدیمی] far[a]t تار؛ تارجامه.
-
جستوجو در متن
-
رقص کنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] raqskonān ۱. در حالت رقص.۲. در حال جستوخیز از فرط خوشی و نشاط.
-
رچک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رجک، رجغک› [قدیمی] račak = آروغ: ◻︎ ببندد دهان خود از فرط بخل / که برناید از سینهٴ او رچک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶).
-
فغواره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [مٲخوذ از سُغدی. فارسی] [قدیمی] fa(o)qvāre ویژگی کسی که از فرط غرور و تکبر یا از بسیاری اندوه و دلتنگی حرف نزند و مانند بت ساکت و بیحرکت باشد: ◻︎ فغفور بودم و فغ من پیشم / فغ رفت و من بماندم فغواره (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).
-
دردچین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دردبرچین› [قدیمی، مجاز] dardčin ۱. آنکه یا آنچه درد را بردارد و برطرف سازد؛ علاجکنندۀ درد.۲. دلسوز و غمخوار.۳. کسی که از فرط مهر و محبت آرزو کند که درد و مرض محبوبش به جان وی افتد و بلاگردان او شود: ◻︎ بدین آسمانی زمین توٲم / ز چینم و...
-
ناخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nāxun] ‹ناخون› (زیستشناسی) nāxon استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا.〈 ناخن به دندان ماندن: [قدیمی، مجاز] انگشت به دهان ماندن؛ از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن: ◻︎ بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخنبهدندان (نزاری: ...