کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرصت را غنیمت شمردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
انتهاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'entehāz ۱. فرصت یافتن؛ فرصت به دست آوردن.۲. غنیمت شمردن فرصت.۳. منتظر فرصت بودن.
-
اغتنام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eqtenām غنیمت شمردن؛ غنیمت دانستن چیزی.
-
غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غنیمَة، جمع: غنائم] qanimat ۱. آنچه در جنگ بهزور از دشمن گرفته شود.۲. آنچه بیرنج و زحمت بهدست آید.〈 غنیمت داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] = 〈 غنیمت شمردن〈 غنیمت دانستن: (مصدر متعدی) [مجاز] = 〈 غنیمت شمردن: ◻︎ صاح...
-
مناهزت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مناهَزة] [قدیمی] monāhezat ۱. پیشی گرفتن؛ مسابقه.۲. نزدیکی گرفتن؛ نزدیک شدن.۳. غنیمت شمردن فرصت.
-
افتراص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'efterās فرصت را غنیمت دانستن.
-
منتهز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] montahez کسی که در پی فرصت میگردد و فرصت را غنیمت شمارد؛ فرصتیابنده.
-
اختلاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extelās ۱. (حقوق) دزدیدن پول مؤسسه یا ادارۀ دولتی.۲. [قدیمی] غنیمت شمردن.۳. (ادبی) بیان کردن معنی مدح در غزل یا معنی غزل در مدح.
-
تسفیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasfih کسی را به نادانی نسبت دادن؛ سفیه شمردن.
-
تحمیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahmiq احمق شمردن؛ نسبت حماقت به کسی دادن؛ کسی را احمق خواندن.
-
تجهیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajhil کسی را نادان شمردن؛ به نادانی منسوب کردن.
-
تشنیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašni' بسیاربدگفتن از کسی؛ کسی را زشت شمردن؛ عیوب کسی را آشکار کردن؛ رسوا ساختن کسی.
-
ابن الوقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ebnolvaqt ۱. کسی که به مقتضای وقت و زمان کار میکند و وقت را غنیمت میشمارد؛ فرصتطلب.۲. (تصوف) ویژگی صوفیای که به زمان حال و گذشته توجه نمیکند و تنها به واردات غیبی توجه دارد و به ذکر حق میپردازد: ◻︎ صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق ...
-
استذلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estezlāl کسی را ذلیل پنداشتن؛ خوار و ناچیز شمردن؛ خوار کردن.
-
تکبیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takbir ۱. خدا را به بزرگی یاد کردن؛ اللّهاکبر گفتن.۲. [قدیمی] بزرگ کردن؛ بزرگ شمردن.
-
تمجید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamjid ۱. بزرگ شمردن؛ کسی را به بزرگی نسبت دادن.۲. به نیکی ستودن.۳. گرامی داشتن.