کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: فروج] (زیستشناسی) farj ۱. عورت زن؛ شرمگاه.۲. آلت تناسلی مرد یا زن.
-
فرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] faraj گشایش در کار و رهایی از غم و اندوه و سختی.
-
فرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فرجَة] foraj = فرجه
-
جستوجو در متن
-
فروج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فَرْج] (زیستشناسی) [قدیمی] foruj = فَرْج
-
شلفینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ‹شلفه، شلفیه› [قدیمی] šalfine فرج زن.
-
خروسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xoruse تکهگوشت کوچکی میان فَرْج زن؛ چوچوله.
-
شلفیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی] šalfiy[y]e ۱. فرج زن.۲. (اسم، صفت) زن بدکار و فاحشه.
-
بضع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] boz' ۱. جماع.۲. فرج.۳. کابین.۴. طلاق.۵. عقد نکاح.
-
تراورتن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: travertin] (زمینشناسی) terāvertan سنگی به رنگ روشن و دارای خلل و فرج زیاد که بر اثر رسوب مواد آهکی در بعضی چشمهها بهوجود میآید و در ساخت نمای ساختمانها به کار میرود.
-
طبق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تبگ] tabaq ۱. پوشش۲. ظرف چوبی یا فلزی مسطح و گرد لبهدار یا بیلبه که در آن خوردنی و میوه یا چیز دیگر بگذارند.۳. [مجاز] شرم زن؛ فَرْج زن.۴. سکو یا ظرفی برای حمل کالا توسط لیفتراک.〈 طبق زدن: (مصدر لازم) [مجاز] مالید...
-
شله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šolle ۱. جای خاکروبه و زباله؛ جایی که در آن آشغال و خاکروبه میریزند.۲. فرج زن.۳. لتهای که زنان در ایام حیض به کار میبرند.
-
کاف
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کافتن و کافیدن) [قدیمی] kāf ۱. =کافتن۲. (اسم) شکاف؛ چاک؛ رخنه؛ تراک.۳. کافنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کوهکاف.〈 کافِ ران: [قدیمی] فَرْج زن: ◻︎ در تو تا کافی بُوَد از کافران / جای گَند و شهوتی چون کافِ ران (مولوی۱: ۵۸).
-
چچول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چچوله، چچله› (زیستشناسی) čočul ۱. تکۀ کوچک گوشت در قسمت فوقانی فرج زنان که در ختنه بریده میشود و اهل تسنن بریدن آن را سنت میدانند؛ خروسه؛ کلیتوریس.۲. آلت تناسلی پسر خردسال.
-
فرجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فرجَة، جمع: فُرَج] forje ۱. فرصت پیشآمده بین دو زمان تعیین شده برای انجام کارهای معیّن؛ مهلت.۲. [قدیمی] گشادگی؛ شکاف میان دو چیز.۳. [قدیمی] رخنه؛ شکاف.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] = فَرَج