کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فراشَة] (زیستشناسی) [قدیمی] farāš = فراشه
-
فراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: فراشة] farrāš ۱. مستخدم اداراۀ دولتی، بهویژه مدارس.۲. جاروکش حرم و صحن مقدس.۳. [منسوخ] مٲمور عدلیه، زندان، و مانند آن.۴. [قدیمی] خدمتکار؛ خادم.۵. [قدیمی] آنکه فرش میگستراند؛ گسترندۀ فرش، بساط، و مانند آن: ◻︎ حشمت مبین و سلطنت گل ...
-
فراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فِراش] [قدیمی] fe(a)rāš ۱. جامۀ خواب؛ بستر؛ رختخواب.۲. [مجاز] همسر؛ همخوابه.
-
واژههای مشابه
-
فراش باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [منسوخ] farrāšbāši سردستۀ فرّاشان؛ رئیس فرّاشان. = فَرّاش
-
فراش خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] farrāšxāne جای فرّاشان؛ اتاق فرّاشان.
-
صاحب فراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] sāhebfa(e)rāš بیمار بستری.
-
جستوجو در متن
-
فرش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فراش] [قدیمی] foroš = فِراش
-
فراشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] farrāši شغل و عمل فرّاش.
-
آردال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] ‹آردل› (نظامی) [منسوخ] 'ārdāl ۱. فراش.۲. مٲمور اجرا.
-
دهباشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. ترکی] [قدیمی] dahbāši در دورۀ افشاریه تا قاجاریه، سردستۀ ده فراش؛ فرماندهِ ده سرباز.
-
یوزباشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] yuzbāši فراشی که سردستۀ صد نفر باشد؛ فراشباشی.
-
کله نگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] kellenegār ۱. نگارندۀ کله.۲. [مجاز] فراش.۳. پردهدار.
-
هفت کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] haftkār چیزی که در آن هفترنگ به کار رفته باشد: ◻︎ باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار / بر چمن گسترده فرشی از پرند هفتکار (ابنیمین: ۵۵۰).