کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراخ شکم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فراخ دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxdast ۱. = فراخآستین۲. توانگر.
-
فراخ دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] farāxdasti ۱. کَرَم؛ جوانمردی.۲. [مقابلِ تنگدستی] توانگری.
-
فراخ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxdel = فراخآستین: ◻︎ به جود تو که از او حرص تنگحوصله شد / فراخدل به مروت گشاده کف به عطا (مجیرالدین بیلقانی: ۱۸).
-
فراخ دوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxduš پهنشانه؛ چهارشانه.
-
فراخ دهان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت)[قدیمی] farāxdahān ۱. آنکه دهان گشاد دارد.۲. [مجاز] پرگو؛ بیهودهگو.
-
فراخ دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxdide = فراخآستین: ◻︎ تنگدستی فراخدیده چو شمع / خویشتن سوخته برابر جمع (نظامی۴: ۷۲۸).
-
فراخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxro[w] وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز میکند.
-
فراخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فراخروی› [قدیمی] farāxru گشادهرو؛ خوشرو؛ خندان.
-
فراخ روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxruzi آنکه رزق و روزی فراوان دارد.
-
فراخ روی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] farāxra(o)vi ۱. تجاوز از حد خود: ◻︎ مکن فراخروی در عمل اگر خواهی / که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (سعدی: ۷۰).۲. آسانگیری.۳. اسراف.
-
فراخ زیست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxzist ویژگی آنکه در نعمت و راحتی زندگی میکند.
-
فراخ سال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ تنگسال] [قدیمی] farāxsāl سالی که در آن میوه و خواربار فراوان است.
-
فراخ سالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مقابلِ تنگسالی و قحطسالی] [قدیمی] farāxsāli فراوانی و ارزانی خواربار در سال.
-
فراخ سخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] farāxsoxan پرگو؛ بیهودهگو.
-
فراخ سخنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] farāxsoxani پرگویی؛ بیهودهگویی.