کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرا
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) farā ۱. (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورتر؛ بالاتر؛ آنسوتر: فرابنفش، فراطبیعی.۲. [قدیمی] در: ◻︎ این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱: ۶۲).۳. [قدیمی] نزدیکِ؛ نزدِ: ◻︎ سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرین...
-
واژههای همآوا
-
فرع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: فروع] far' ۱. [مقابلِ اصل] آنچه بخشی از چیز دیگر است.۲. [مقابلِ اصل] [قدیمی] شاخه؛ شاخ درخت.۳. [قدیمی] نتیجه؛ محصول: ◻︎ مروت زمین است و سرمایه زرع / بده کاصل خالی نماند ز فرع (سعدی۱: ۱۵۱).۴. [قدیمی] سود.
-
جستوجو در متن
-
ساقه آغوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (زیستشناسی) sāqe'āquš برگهایی که ساقه را فرا میگیرد.
-
دعوتگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] da'vatgar کسی که دیگری را به جشن و مهمانی یا برای کاری فرا میخواند؛ دعوتکننده.
-
دانش نیوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešniyuš نیوشندۀ دانش؛ آنکه به علم و دانش گوش فرا دهد؛ دانشپذیر.
-
اقیانوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] (جغرافیا) 'oqyānus بحر محیط؛ دریای بسیاربزرگ؛ هر یک از پنج پهنۀ گستردۀ آب شور با دریاها و جزیرههای بسیار که به هم متصل هستند و اطراف کرۀ زمین را فرا گرفتهاند.
-
گیشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: geisha، مٲخوذ از ژاپنی] gišā زن ژاپنی که فنون و آداب مخصوص بزمآرایی و سرگرم ساختن مردان را فراگرفته باشد.
-
دانش بسیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešbasič آنکه دانش فرا گیرد و علم و دانش اندوزد: ◻︎ شه از گفت آن مرد دانشبسیچ / فرومانْد بر جای خود پیچپیچ (نظامی۵: ۱۰۱۱).
-
عرق سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] (پزشکی) 'araqsuz سوزش پوست بدن از عرق بسیار؛ بیماری حاد پوستی که از گرمای سخت و عرق فراوان ایجاد میشود و بیشتر چینهای پوست را فرامیگیرد.
-
دعوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دعوة، جمع: دَعَوات] da'vat ۱. فرا خواندن کسی به مهمانی یا برای کاری.۲. [قدیمی] دعا.۳. [قدیمی] خواهش و طلب.〈 دعوت کردن: (مصدر متعدی)۱. کسی را به مهمانی خواندن.۲. کسی را به جایی فراخواندن.
-
آموختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āmōxtan] ‹آمختن، آموزیدن› 'āmuxtan ۱. یاد گرفتن علم یا هنری از دیگران؛ فرا گرفتن: ◻︎ هرکه نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی: ۵۳۲).۲. یاد دادن علم یا هنری به دیگران.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] خو گرفتن؛ مٲنوس ش...
-
گوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) guš ۱. (زیستشناسی) از اعضای بدن که آلت شنیدن است و بهوسیلۀ آن صداها درک میشود و از سه قسمت تشکیل شده گوشخارجی، میانی و درونی.۲. = گوشه۳. [عامیانه، مجاز] جاسوس.۴. [قدیمی، مجاز] منتظر؛ مراقب.〈 گوشبهدر داشتن: [قدیمی، مجاز] منتظر بودن: ◻...
-
بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: būtan] ‹بُدَن› budan ۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار میرود: دریا طوفانی بود.۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانهاش یک سگ بود.۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود.۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ...