کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فامسپهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سپهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: spihr] sepehr ۱. آسمان؛ فلک.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه راستپنجگاه.〈 سپهر برین: [قدیمی] آسمان نهم.〈 سپهر زنگاری: [قدیمی] = 〈 سپهر کبود〈 سپهر کبود: [قدیمی] آسمان نیلگون: ◻︎ گر ز خود غافلم به باده و رود / نیستم غافل...
-
فام
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹پام› fām رنگ؛ گون؛ مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ازرقفام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخفام، سیهفام، فیروزهفام، ◻︎ برافروخت رخسارۀ لعلفام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴: ۲۹۵۶).
-
فام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fām = وام: ◻︎ به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو / چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد (ناصرخسرو۱: ۲۰۳).
-
گردان سپهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gardānsepehr سپهر گردنده؛ آسمانِ دوار.
-
سپهران سپهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sepehrānsepehr فلک نهم؛ بالای همۀ افلاک؛ فلکالافلاک.
-
سپهر شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] sepehršenās منجم؛ ستارهشناس؛ کاهن: ◻︎ شنیدهام من و بسیارکس شنیدستند / هم از سپهرشناس و هم از ستارهشمر (امیرمعزی: ۲۵۷).
-
آتش فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašfām به رنگ آتش؛ سرخرنگ.
-
ازرق فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'azraqfām کبودرنگ؛ نیلگون؛ آسمانگون: ◻︎ ساغر می بر کفم نِه تا ز بر / برکشم این دلق ازرقفام را (حافظ: ۳۲).
-
گل فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] golfām = گلرنگ
-
لاله فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lālefām لالهگون؛ به رنگ لاله.
-
لعل فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] la'lfām به رنگ لعل؛ سرخرنگ.
-
غالیه فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyefām غالیهرنگ؛ غالیهگون؛ به رنگ غالیه؛ سیاه: ◻︎ همه با جعدهای مشکینبوی / همه با زلفهای غالیهفام (فرخی: ۲۲۴).
-
فام دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fāmdār وامدار؛ قرضدار؛ مدیون: ◻︎ فامداران تو باشند همه شهر دُرُست / نیست گیتی تهی از فامده و فامگذار (سوزنی: لغتنامه: فامدار).
-
فام گزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fāmgozār اداکنندۀ وام؛ پرداختکنندۀ وام.
-
فیروزه فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] firuzefām = پیروزهفام