کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاصله میان دو حرف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
متواتر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَواتر] mote(a)vāter ۱. پیدرپی؛ ازپیهمپیاپیآینده.۲. (ادبی) در عروض، قافیهای که میان دو حرف ساکن آن یک حرف متحرک باشد، مانند مارا و یارا.
-
بازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāze ۱. (ریاضی) مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی.۲. [قدیمی] فاصلۀ میان دو کوه؛ دره.۳. [قدیمی] فاصلۀ میان دو دیوار.۴. [قدیمی] پهنای کوچه.۵. (کشاورزی) [قدیمی] مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا میکند.
-
خطو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xo(a)tv فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن؛ گام؛ قدم.
-
درغاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] darqāle راهی که از میان دو کوه بگذرد؛ گشادگی میان دو کوه.
-
دره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹در› (جغرافیا) darre زمین دراز و کشیده میان دو رشتهکوه؛ راه میان دو کوه.
-
شکراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شکرآب› šekar[']āb ۱. آبشکر؛ آبی که شکر در آن حل کرده باشند.۲. [مجاز] اختلاف و رنجش اندک میان دو دوست: ◻︎ غیر از لب کم حرف تو ساقی نشنیدم / جایی که میان می و ساقی شکراب است (کلیم همدانی: لغتنامه: شکرآب).
-
ذات البین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذاتالبَین] [قدیمی] zātolbeyn ۱. میان دو تن یا دو گروه؛ آنچه میان دو یا چند تن باشد از خوبی یا بدی؛ دوجانبه؛ دوجانبی.۲. مشترک میان دو تن یا دو گروه.۳. حالت و حقیقت رابطۀ دو تن یا دو دسته.
-
مثنات
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مثنّاة] [قدیمی] mosannāt حرف دارای دو نقطه.
-
حائل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] hā'(y)el مانع و حجاب میان دو چیز؛ هرچه میان دو چیز واقع شود.
-
ثنایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ثنائیّ] [قدیمی، مجاز] sonāy(')i ویژگی کلمۀ دوحرفی؛ دارای دو حرف.
-
وتد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] vatad ۱. (ادبی) در عروض، کلمۀ سهحرفی که دو حرف آن متحرک و یک حرف ساکن باشد، مانند شجر، فلک، چمن؛ وتد مقرون.۲. [جمع: اوتاد] [قدیمی] میخ چوبی یا فلزی؛ میخ.
-
انبوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: انابیب] [قدیمی] 'ombub ۱. فاصلۀ میان دو بند یا گرهِ نی.۲. هر چیز میانتهی مانند نی.۳. لوله.۴. لولۀ آب.
-
خطوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطوَة، جمع: خَطَوات] [قدیمی] xotve ۱. فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن؛ گام؛ قدم.۲. (تصوف) گامهایی که سالک در طریقت برمیدارد.
-
پشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pošte ۱. باری که آن را به پشت بتوان برداشت؛ پشتواره؛ کولهبار.۲.تل؛ تپه.۳. فاصلۀ میان دو چاه؛ قنات.
-
برزخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بَرازِخ] barzax ۱. حائل و فاصله بین دو چیز.۲. عالم بین دنیا و آخرت؛ از هنگام مرگ تا روز قیامت.۳. [عامیانه، مجاز] تشویش؛ نگرانی؛ سردرگمی.۴. (جغرافیا) قطعۀ زمین باریکی میان دو دریا که دو قطعه خشکی وسیع را به یکدیگر متصل میکند.