کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاریابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) dal[l]e = دله: ◻︎ کرده ابلیس را به عشوه تباه / دله را داده بازی روباه (ظهیرالدین فاریابی: ۲۵۵).
-
انباردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: hanbārtan] ‹انباریدن› 'ambardan = انباشتن: ◻︎ به یک سخن دهن ظلم را فروبندی / به یک سخا شکم آز را بینباری (ظهیرالدین فاریابی: ۱۶۶).
-
راوکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [قدیمی] rāvaki = راوقی: ◻︎ بگذشت ماه روزه به خیر و مبارکی / پر کن قدح ز بادۀ گلرنگ راوکی (ظهیرالدین فاریابی: ۲۵۰).
-
بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مرکب از بار (اجازه) + گاه (پسوند مکان)] ‹بارجا، بارجاه، بارجای، بارگه› bārgāh ۱. کاخ و دربار پادشاه: ◻︎ جزای حُسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب مینکند بارگاه کسری را (ظهیرالدینفاریابی: ۳۴).۲. خیمۀ پادشاهی.۳. جای رخصت و اجازه.۴. جایی که پادشا...
-
چربک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čo(a)rbak ۱. دروغ.۲. بهتان.۳. سخنی که بهطریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند: ◻︎ مرا به چربک صاحبغرض ز بیخ مکن / که من به باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی: ۱۳۲).۴. چیستان
-
خارکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xārkan ۱. کسی که کارش کندن خار از بیابان و فروختن آن است؛ خارکش.۲. (اسم) (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ سرود خارکن از عندلیب نیست عجب / که مدتی سروکارش نبوده جز با خار (ظهیرالدین فاریابی: ۹۰).
-
شتردل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اشتردل› [قدیمی، مجاز] šotordel ۱. بددل و ترسو.۲. کینهدل؛ کینهجو: ◻︎ ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم / که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز (ظهیرالدین فاریابی: ۲۰۸).
-
چلبله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čolbole ۱. شتاب؛ اضطراب؛ بیقراری.۲. (صفت) شتابزده و مضطرب: ◻︎ ای ز نور رای تو خورشید رخشان در حجاب / وای ز جود دست تو ابر بهاری چلبله (ظهیرالدین فاریابی: رشیدی: چلبه).
-
بادریسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بادریس› [قدیمی] bādrise ۱. قطعهای از چرم یا چوب مدوّر که هنگام رسیدن نخ روی دوک قرار میدهند: ◻︎ گردون چو بادریسه کمندی ز حادثات / در گردنم فکند و ز محنت شدم چو دوک (ظهیرالدینفاریابی: لغتنامه: بادریسه).۲. = کماج
-
موازنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: موازَنَة] movāzene ۱. هموزن کردن؛ سنجیدن دوچیز و برابر کردن آنها با هم.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی هموزن در دو مصراع، مانندِ این شعر: آنکه بیرون برد رفعش چین ز رخسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ـ پرتوی از ر...