کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فارغ دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فارغ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] fāreqdel = فارغالبال
-
واژههای مشابه
-
فارغ البال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹فارغبال› [مجاز] fāreqolbāl ۱. آسودهخاطر؛ آسودهدل؛ فارغالحال.۲. (قید) با آسودگی خاطر.
-
فارغ التحصیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی] fāreqottahsil ویژگی آنکه تحصیلات خود را در رشتهای به پایان رسانیده.
-
فارغ زی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] fāreqzi آنکه آسوده و فارغ زندگی کند: ◻︎ طمع دار سود و بترس از زیان / که بیبهره باشند فارغزیان (سعدی۱: ۱۰۶).
-
جستوجو در متن
-
فراخا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] farāxā = فراخنا: ◻︎ فارغ نشستهای به فراخای کام دل / باری ز تنگنای لحد یاد ناوری (سعدی۲: ۶۷۹).
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...